بسم رب الشهدا و الصدیقین
قرار عاشقی
✨شهیدان را نیازی به گفتن و نوشتن نیست ، آنان نانوشته دیدنی و خواندنی هستند.
باز هم ساعت به وقت قرار تپش قلبهاست .برای شنیدن عاشقانه هایی که شهیدان 🌷 خلق کردند.
شهیدان محمد، احمد و قاسم قربانی دستجردی برادرانی هستند که به همراه دو برادر دیگرشان محمود و محسن در لبیک به ندای امام خمینی(ره) راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل شدند و به فیض عظمای شهادت رسیدند…
احمد👆 در سپاه پزشکیار بود و در جوانرود خدمت میکرد. پیش از یکی از اعزامها برایش به خواستگاری رفتیم و قرار عقد گذاشتیم اما فردای آن روز گفت: بروید و ماجرای ازدواج را به هم بزنید زیرا باید به منطقه بروم. گفتم: حداقل عقد کن بعد به جبهه برو. گفت: نه، میروم اگر زنده بازگشتم و اگر این دختر ازدواج نکرده بود با او وصلت میکنم. نمیدانم آن شب چه اتفاقی رخ داد اما گمان میکنم خواب دیده بود. خودش رفت و با خانواده دختر صحبت کرد و ماجرا تمام شد. احمد رفت و ۹ روز بعد در جوانرود شهید شد…به یاد دارم شبی را که احمد قبل از اعزام به نزدم آمد و گفت: مادر من شهید میشوم و حتی اگر کسی خبر زخمی شدن من را برایت آورد باور نکن. احمد رفت و چندی بعد حدود ساعت ۱۱ شب درب منزلمان را زدند و خبر شهادت احمد را به من دادند. همان جا خدا را شکر کردم و گفتم: خدایا نگذار زبانم به شکایت باز شود…
منبع:کتاب مرواریدهای بی نشان, ناصر کاوه
راوی: مادر شهیدان
محمد👆 جوانی آرام و سر به زیر بود و انس عجیبی با قرآن داشت. صوت زیبایی داشت و حتی یک نوار هم از تلاوت او داشتیم که نمیدانم چه کسی او را برد و دیگر نیاورد…
یک روز به منزل آمد و به من گفت:
هنگامی که زنان بد حجاب را در خیابان میبینم غصه میخورم. امیدوارم خدا ما را به آتش این ها نسوزاند… پیش از یکی از اعزامها به او گفتم: محمد جان نرو، آیهای از قرآن برایم خواند و گفت خدا هر که را دوست داشته باشد به نزد خودش میبرد چه سعادتی از این بالاتر… او رفت و در عملیات بیت المقدس شهید شد…
منبع:کتاب مرواریدهای بی نشان, ناصر کاوه
راوی: مادر شهیدان💥
شوق حضور در جبهه چنان در وجود قاسم بود که به هر ترتیبی خود را برای رساندن به منطقه آماده میکرد… فرزند کوچکم تنها ۱۲ سال داشت که شناسنامهاش را دست کاری کرد اما در اهواز او را برگرداندند. بعدها بعد از این ماجرا به پدرش گفتم برو رضایت بده تا برود، دیگر نمیتوانیم او را نگه داریم…
به قاسم گفتم: نرو سن تو خیلی کم است، گفت: شما فردای قیامت میتوانی جواب حضرت زهرا(س) را بدهی، امام حسین(ع) طفل ۶ ماههاش را در راه خدا داد. با این حرفش گفتم: برو…آهسته میآمدند و آهسته میرفتند… نمیگذاشتند کسی از حضورشان در جبهه مطلع شود. یک بار که قاسم عازم جبهه بود او را از زیر قرآن عبور دادم و هنگام خداحافظی گفت: مادر جان مبادا پشت سر من اشک بریزی، مبادا آش بپزی و به همه بگویی که فرزندانم به جبهه رفتهاند. مبادا از ما تعریف کنید…برایم روشن بود که قاسم شهید میشوند و حتی خواب شهادتش و بازنگشتن پیکر فرزند کوچکم را هم دیده بودم اما نه من بلکه هیچ کس نمیتوانست مانع آنها شود زیرا آگاهانه راه شان را انتخاب کرده بودند…
منبع:کتاب مرواریدهای بی نشان, ناصر کاوه
راوی: مادر شهیدان
منبع:کتاب خاطرات دردناک, ناصر کاوه
راوی: مادر شهیدان
حاج محمود دستجردی👆رزمنده دیروز, ضمن اینکه معلم است… ایام دهه عاشورا به عشق امام حسین(ع) هر ساله به عشق برادران شهیدش, با سختی زیاد برای عزاردان حسینی در مسجدالهادی(ع) و هیئت عاشقان ابا عبدالله الحسین(ع) آشپزی می کند…سهم شما یک صلوات🌹🕊
نثار روح امام ، شهدای انقلاب اسلامی و شهدای مدافع حرم
🌼اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌼