مغز متفکر اطلاعات نظامی ایران؛ // “شهید حسن باقری” که بود؟
مغز متفکر اطلاعات نظامی ایران؛
“شهید حسن باقری” که بود؟
حسن باقری را بسیاری بهعنوان مغز متفکر اطلاعات نظامی ایران میشناسند. او در نهم بهمن ماه سال ۶۱ در محور عملیاتی فکه بهشهادت رسید تا تاریخ ایران و دفاع مقدس یکی از بهترینهایش را از دست بدهد… میان افراد شاخص و نخبگان سالهای انقلاب و دفاع مقدس، شخصیت حسن باقری (غلامحسین افشردی) بهعنوان یکی از شاخصترین این افراد مطرح بوده است. وی که در سن 24سالگی وارد عرصه جنگ شد، تنها ظرف مدت 2 سال توانست به استراتژیست بزرگ جنگ تبدیل شده و واحد اطلاعات رزمی در سپاه و جنگ را پایهگذاری کند…
توانمندی شهید باقری تا جایی بود که به او “لقب نابغه دفاع مقدس” را دادهاند.
همزمان با سوم شعبان، میلاد امام حسین (ع) در تهران به دنیا آمد…در ۲۵ اسفند ۱۳۳۴ در بیمارستان مادران تهران به دنیا آمد. هیچ کس امیدی به زنده ماندن کودک نارس خانواده نداشت. 7 ماهه به دنیا آمد و یک کیلو و 800 گرم وزن داشت. مادر او را در سرمای زمستان، در پارچه ای پیچید و گذاشت زیر کرسی. تا یک ماه با قاشق شیر در دهان او ریختند تا توانست جان بگیرد…
وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران گذراند و بعد وارد دانشگاه ارومیه شد. حسن باقری پس از سه ترم از دانشگاه اخراج شد و به خدمت سربازی رفت. در همین دوران و با اوجگیری مبارزات مردمی علیه رژیم شاهنشاهی، با فرمان امام خمینی از سربازی فرار کرد و به صف مبارزان علیه رژیم پهلوی پیوست و در تصرف کلانتری 14 و پادگان عشرتآباد در تهران نقش مؤثری داشت…
اما دوران سرنوشتساز زندگی حسن باقری از پس از پیروزی انقلاب شروع میشود. در سال 1358 وی فعالیت خود را در سرویس فرهنگی و سیاسی روزنامه جمهوری اسلامی آغاز کرد و اولین خبرنگاری بود که به الجزایر اعزام شد. پس از آن بنا به دعوت سازمان امل، از طرف این روزنامه سفر 15 روزهای به لبنان و اردن انجام داد و طی این سفر، گزارش تحلیلی جامعی از اوضاع نابهسامان مسلمانان در آن منطقه تهیه کرد… در این دوران شهید باقری با اخذ دیپلم ادبی در امتحان ورودی دانشگاهها شرکت کرد و با رتبه 104 در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول شد.
ورود حسن باقری به عرصه خبر موجب شد تا اطلاع دقیقی از اوضاع کشور در عرصههای مختلف به دست آورد. در این زمان گروهکهای ضدانقلاب با اقدامات تروریستی سعی در برهم زدن امنیت کشور داشتند. روزنامه جمهوری اسلامی ارگان رسمی حزب جمهوری اسلامی بود و حسن باقری میدانست اعضای این حزب رابطه نزدیکی با سپاه دارند.
از سوی دیگر در همین زمان محسن رضایی با تحویل گرفتن سه اتاق در ساختمان سابق اداره پنجم ساواک در حال تشکیل اطلاعات سپاه بود و بهدنبال نیرو میگشت…
روزی آیتالله خامنهای با محسن رضایی تماس میگیرد و جوانی را برای همکاری با اطلاعات سپاه به او معرفی میکند. این جوان همان حسن باقری است.
پس از آنکه محسن رضایی با حسن باقری صحبت میکند در او استعدادی عجیب میبیند، از همین رو با همکاری در اطلاعات سپاه موافقت میکند و نام حسن باقری را برای او برمیگزیند و از همین جاست که نام غلامحسین افشردی به حسن باقری تغییر میکند… فعالیت حسن باقری در اطلاعات سپاه ادامه دارد تا اینکه جنگ رسماً آغاز میشود. با شروع جنگ تحمیلی عراق، در روز اول مهرماه 1359، راهی جبهههای جنوب در خوزستان شد. در آن زمان هنوز اطلاع دقیقی از حد پیشروی نیروهای عراقی وجود نداشت. حسن با دستور محسن رضایی به مسئولیت اطلاعات ستاد عملیات جنوب منصوب میشود و از همان آغاز شروع میکند به جمعآوری اطلاعات و شناسایی از تمامی مناطق جبهه جنوب. این اقدام حسن در اصل آغاز تأسیس واحد اطلاعات رزمی در سپاه بود.
رفته رفته حسن باقری با کسب اطلاعات از مناطق مختلف جبهه جنوب، کار بازجویی از اسرای عراقی و شناخت تجهیزات دشمن را در دستور کار خود قرار میدهد. اطلاعاتی که حسن در همان ابتدای امر به فرماندهان ارائه میکند موجب میشود تا اعتمادها به او جلب شود…حالا دیگر وقتش رسیده بود که اطلاعات حسن باقری در صحنه عملیات هم بهکارگیری شود. اما در ابتدای جنگ فرماندهی کل قوا بهعهده بنیصدر بود و او اجازه کار به نیروهای سپاهی نمیداد. در جلسهای که با حضور بنیصدر و آیتالله خامنهای که در آن زمان نماینده امام در شورای عالی دفاع بود، در اتاق جنگ لشکر 92 زرهی اهواز برگزار میشود حسن باقری هم بر پایه اطلاعاتی که به دست آورده بود، تحلیلی جامع از وضعیت دشمن در آن زمان ارائه میدهد که موجب حیرت بنیصدر و دلگرمی نماینده امام در شورای عالی دفاع میشود…
حسن باقری نشان داد که اعتماد چند سال پیش حضرت آیتالله خامنهای به حسن باقری و معرفی او به محسن رضایی انتخابی دقیق و صحیح بوده است… با برکناری بنیصدر از فرماندهی کل قوا، راه برای کارکردن نیروهای انقلاب باز میشود. اولین عملیاتی که اجرا میشود، بر پایه اطلاعات به دست آمده توسط حسن باقری انجام میشود و موجب تقویت روحیه رزمندگان ایرانی و تجربه شیوههای جدیدی از نبرد با عراقیها میشود.
شهید باقری در ادامه فعالیت خود با استفاده از همه امکانات به جمعآوری اطلاعات، نقشهها و کالکهای عملیاتی و شناسایی دقیق محورهای عملیات پرداخت و این اسناد را به گزارشهای سازمانیافته تبدیل کرد. در قرارگاه کربلا، اطلاعات کامل و جامعی از موقعیت دشمن، بههمراه عناصر اطلاعاتی، به تحلیل و ارزیابی دشمن پرداخت و نقشههای دقیق مناطق عملیاتی را تهیه کرد. فعالیتهای او در این زمینه با سازماندهی عناصر اطلاعاتی و برگزاری آموزش مختصری برای آنها، منجر به تقویت واحد اطلاعات عملیات در ستاد عملیات جنوب شد…
دانشجوی 24ساله رشته حقوقی قضایی دانشگاه تهران، با شناخت عمیق از دشمن و چیرگی بر منطقه جغرافیایی جنگ و تغییرات حاصل از آن علاوه بر طراحی و اجرای عملیاتهای مهم، در شکلگیری سازمان رزم، برآورد اطلاعات و تهیه طرح عملیات، کادرسازی و تربیت فرماندهان تأثیرگذار و کارآمد نقشی اساسی ایفا کرد… چندان که خود نیز در این خصوص چنین نگاشته است:👇 «این جنگ فرصتهای طلایی بسیاری را جهت رشد استعدادها به ما داده است. نیروهای ما با توجه به بعد انقلابیای که دارند و چشموگوش بسته تابع قانونهای ازخارجآمده نیستند، میتوانند از قالبهای پیشساخته خارج شوند و با فکر سازنده خویش، روشهایی را ابداع کنند که دشمن نخواهد توانست بهسادگی به دفاع در مقابل آنها برخیزد».
پس از این دوران حالا ایران میبایست عملیاتهای بزرگتری را طراحی و اجرا میکرد. اولین این عملیاتها شکست حصر آبادان بود. طراحی این عملیات که ماهها بهطول انجامید، منجر به شکست محاصره آبادان و آزادسازی بخش عظیمی از اراضی تحت تصرف عراق شد. در این عملیات، حسن باقری فرماندهی محور عملیاتی دارخوین و ماهشهر را بهعهده داشت… پس از این عملیات بود که فرماندهان ایرانی تصمیم گرفتند روند عملیاتها را با سرعت بیشتری پیگیری کنند. در همین راستا حسن باقری دست به کار طراحی عملیات دیگری برای آزادسازی بُستان شد. در این عملیات که طریق القدس نام گرفت حسن باقری بهعنوان نماینده فرمانده کل سپاه در قرارگاه مشترک ارتش و سپاه حضور یافت و توان بالای خود برای هدایت عملیات فرماندهی را بهنمایش گذاشت.
پس از پایان هر عملیات، طراحی و شناسایی برای عملیات دیگری آغاز میشد و کار حسن باقری تمامی نداشت. حالا حسن باید کاری بزرگتر از دفعه قبل انجام میداد. عملیات بزرگی که فتح المبین نام گرفت. در این عملیات 4 قرارگاه برای اجرای عملیات پیشبینی شده بود که حسن باقری فرماندهی قرارگاه نصر را بهعهده داشت. این انتخاب بهدلیل حساسیت بالای منطقه عملیاتی بود. در این عملیات حسن باقری توانست با هدایت صحیح یگانهای تحت امرش و با ابتکاراتی که آنها از خود نشان دادند در همان مرحله اول عملیات، به تمام اهداف از پیش تعیینشده دست پیدا کند و در مرحله دوم هم با تصرف ارتفاعات رادار نقش بزرگی در پیروزی این عملیات بازی کرد..
پس از این عملیات محسن رضایی فرمانده وقت سپاه به حسن باقری دستور داد تا تمام کارهای خود را تعطیل و شناسایی منطقه عملیاتی بیت المقدس را آغاز کند. شاید بتوان این عملیات را که در نتیجه آن خرمشهر آزاد شد سختترین عملیات دوران زندگی حسن باقری دانست. در این عملیات نیز حسن باقری فرماندهی قرارگاه نصر را بهعهده داشت و باز هم سختترین منطقه عملیاتی به این فرمانده جوان سپرده شده بود… حساسیت منطقه قرارگاه نصر از آن جهت بود که نیروهای حسن باقری میبایست هم از روبهرو و هم از پهلو با دشمن میجنگیدند. در روز دوم عملیات نیروهای تیپ 7 ولیعصر(عج) موفق نمیشوند پیشروی خود را کامل کنند و بین آنها و نیروهای تیپ 27 محمد رسولالله(ص) فاصله میافتد و نیروهای تیپ 27 مجبور میشوند از 3 طرف با دشمن بجنگند.
💥جبهه قرارگاه نصر شرایط سختی پیدا میکند و تمامی فرماندهان این جبهه را ازدسترفته میپنداشتند. اما حسن باقری آدمی نبود که به این زودیها تسلیم شود. بالاخره بر اثر هدایت و فرماندهی حسن باقری و ایستادگی نیروهای تیپ 27، نیروهای دشمن در خرمشهر محاصره میشوند و خرمشهر آزاد میشود… پس از آزادسازی خرمشهر حسن باقری به قرارگاه کربلا میرود. در این دوران هم نقش بارزی در طراحی و هدایت عملیاتهای مسلمبن عقیل و محرم ایفا میکند.
💥بالاخره در روز 9 بهمن ماه سال 61 حسن باقری در محور عملیاتی فکه زمانی که همراه شهید مجید بقایی مشغول شناسایی عملیات والفجر مقدماتی بود در سنگر دیدهبانی بر اثر اصابت خمپاره بهشهادت میرسد… براساس یادداشتهای روزانه آن فرمانده جوان، وی در هر 24 ساعت 18 ساعت فعالیت میکرد و طی اجرای عملیاتها شبها بیدار میماند تا عملیاتها را بهخوبی هدایت و فرماندهی کند…
💥امام خمینی(ره) پس از شهادت حسن باقری بهروی عکس وی نوشتند:
«خداوند شهید شبزندهدار ما را با شهدای صدر اسلام محشور فرماید. اگرچه نمیتوان با اندک اطلاعات بهروی کاغذ، معرف شخصیت حسن باقری بهعنوان یک نخبه، میراث معنوی و سرمایهی ملی بود».
💥خصوصیات فردی شهید حسن باقری👇
🌷برای آشنایی ابتدایی با تاریخچه چنین تعاریف و القابی، میتوان به گفتههای شهید محمد ابراهیم همت استناد کرد. او در سال ۱۳۶۲ درباره حسن باقری چنین گفته است: «خدا شاهد است که در میان فرماندهان ما، تعقل و اندیشه ایشان بی نظیر بود. طرح مانوری که شرح می داد، در اولین شرح، انسان می پذیرفت و مطلب برایش جا میافتاد. غیر از این مساله اندیشه اش، در جنگ صلابت و استقامت خاصی داشت. یکی از ویژگیهای خاص او این بود که صبح عملیات، زیر آتش سنگین می آمد توی خط و سرکشی می کرد و محکم برخورد می کرد. اگر واحدی سستی می کرد، بازخواست می کرد. خدا شاهد است که در کمتر فرماندهای این صفات را دیده بودم: اینقدر مهربان باشد و اینقدر عالی. بعد از حسن باقری، دیگر کسی پیدا نشد»…
💥حاج «قاسم سلیمانی» درباره وی چنین گفته است: «حسن واقعاً یک رهبر بود. تعبیرم این است که او بهشتیِ جنگ بود؛ یعنی همان نقشی که مرحوم بهشتی برای انقلاب و امام داشت، حسن باقری همان نقش را برای جنگ و جبهه داشت. قطعاً همه فرماندهان قدیمی جنگ نظرشان این است که اگر حسن زنده می ماند، در وضعیت جنگ قطعاً تأثیر داشت. او پرورش دهنده همه ما بود»…
💥 سردار «محمد باقری» روایت می کند: «در مرحله دوم عملیات رمضان، برای یکی از گردانهای عمل کننده، حادثه ای پیش آمد. آن گردان در محاصره دشمن قرار گرفته بود. در قرارگاه نصر، حسن بی سیم رده گردان را هم گوش می کرد. احساس کرد یکی از گردانها زیادی پیش رفته و ممکن است به محاصره بیفتد. به فرمانده یگانش تذکر داد. همین طور هم شد و گردان به محاصره افتاد. شروع کرد به صحبت با فرمانده تیپ و پرسید:
الان کجا هستی؟ گفت که در مقر تیپ هستم. گفت: باید بروی از موانع عبور کنی، وارد صحنه نبرد شوی و این گردان را از محاصره نجات دهی و تا خودت نروی، این اتفاق نمی افتد. این گردان متوجه نیست و اگر بگویی در محاصره است، ممکن است دستپاچه شود و وضع را خرابتر کند. آن فرمانده تیپ استدلال آورد که نیازی نیست من بروم و دارم توپخانه را هماهنگ می کنم، کار دارم و…. برای من عجیب بود، به کسی که حداقل 2 سال بود شبانه روز در جنگ با هم بودند و همدیگر را خوب می شناختند، حکم کرد:
اگر همین الان از سنگرت راه نیفتی و به سمت خط نروی و این گردان را نجات ندهی، با تو برخورد می کنم… من الان می آیم آنجا، تو نباید در سنگرت باشی؛ یا می روی در محاصره و به همراه گردان شهید می شوی، یا اینکه آنها را از محاصره نجات می دهی. گردان محاصره شده در آن طرف و فرمانده تیپ زنده و سالم در این طرف، برای من قابل پذیرش نیست. آنچنان برخورد کرد که در سنگر فرماندهی قرارگاه نصر، همه رنگشان پرید». حسن باقری کم در جنگ 8 ساله حضور داشت؛ اما خوب زیست. فرزند زمانه خود بود و گویی همه آرمانهای انقلاب دست به دست هم داده بودند، تا چنین نمونه هایی به نمایش درآیند…
💥«محمدجعفر اسدی»، از فرماندهان زبده دفاع مقدس، آن روزها را چنین روایت کرده است: «آمدیم گلف. روزهای اول جنگ بود. دیدم نوجوانی یک چهارپایه گذاشته زیر پایش و روی دیوار نقشه می چسباند. پیش خودم گفتم دلشان خوش است آمده اند جنگ. جنگ تیر و تفنگ می خواهد! تا آن موقع، پشتش به ما بود. وقتی برگشت، دیدم جوانی است که حتی محاسنش کامل نشده. با او صحبت کردم و او گفت هر روز یک گزارش به من بدهید و ما باید در جریان ریز کارهای جبهه فارسیات باشیم…
🔥در همین حین، چشمش به نوشته ای افتاد:
۲۰ درصد اطلاعات + ۸۰ درصد عملیات = ۱۰۰ درصد پیروزی. کاغذ را از روی شیشه کَند و گفت: این فرمول غلط است. اطلاعات و عملیات مقوله جداگانه ای هستند و من می گویم اطلاعات ۱۰۰ درصد است. با دلایلی که آورد، دیدم عجب آدم فهمیده ای است. بعد همه اطلاعاتی را که ما می دادیم، می آورد روی نقشه و دست ما را گذاشت توی دست بچه های ستاد خراسان. آنها جلوی کارخانه نورد جبهه داشتند و ما در فارسیات بودیم و هرکدام فکر می کردیم دیگری عراقی است! بعد فهمیدیم که حسن باقری در همان اتاق همه چیز را می بیند، در حالی که ما در صحنه نبرد و روی زمین نمی دیدیم».
💧تنها پس از گذشت سه ماه از جنگ، در تمام محورهای جنوب، از آبادان تا دزفول، نیروهای اطلاعات- عملیات مستقر شدند که کوچکترین تحرک دشمن را گزارش می کردند؛ به طوری که ستاد عملیات جنوب (گلف) اطلاعات کاملی از دشمن در دست داشت و تمام راههای تدارکاتی، مقرهای فرماندهی و خطوط دشمن به طور کامل مشخص شد. با این کار، او چشم جبهه ها شد و یکی از ضعف های بزرگ (یعنی نداشتن اطلاعات دقیق از وضعیت دشمن) را برطرف کرد…
💥شهید داوود کریمی در این باره به واقعه ای تاریخی اشاره می کند: «امام (ره) فرموده بودند من سوسنگرد را می خواهم. دیدم همه دنبال ما می گردند که به اتاق جنگ برویم. من اینقدر به اطلاعات و مجموعه داشته های ذهنی او متکی بودم که 8-7 نفر همراه خودم نبردم. حتی مسؤولان اصلی عملیات را هم نبردم. من و حسن باقری به اتاق جنگ رفتیم. در آنجا همه نشسته بودند و آقای خامنه ای نیز تشریف داشتند. من کنار ایشان نشستم. شهید چمران، آقای غرضی، تیمسار فلاحی، ظهیرنژاد، سرهنگ قاسمی و تمام فرماندهان آنجا جمع شده بودند. آقای ظهیرنژاد 10 دقیقه ای وسط اتاق قدم می زد و در فکر بود. همه منتظر تصمیم گیری ایشان بودیم. یکدفعه با صدای بلند فریاد زد: رکن 2! سرهنگی داخل آمد و احترام نظامی گذاشت. گفت برو پای نقشه، وضعیت دشمن را برای ما بگو. ایشان رفت و بیشتر از این طرف [جبهه خودی] می گفت. هرچه آقای ظهیرنژاد می گفت برو جلوتر، او نمی رفت! [درباره وضعیت خطوط مقابل و نیروهای دشمن]. سرانجام آقای ظهیرنژاد عصبانی شد و گفت برو بنشین. در این لحظه، فریاد زدم: رکن 2 و 20 دقیقه! حسن باقری گفت: بله حاجی. گفتم برو پای نقشه. جوان 22-20 سالهای پای نقشه رفت. با آن جوی که در آن جلسه بود (که تمام سران نظامی کشور، نماینده امام، شهید چمران و… بودند)، فردی در این سن، باید اتکا به نفس و روحیه داشته و به اندوخته های ذهنی و اطلاعاتی خود متکی باشد. وی یکی یکی محورها را توضیح داد، سریع از نیروهای خودمان گذشت و به سراغ عراقیها رفت. درباره راهکارها گفت که کی و از کجا می توان چه کارهایی انجام داد. تمام اینها را به خوبی توضیح داد. اصلاً جو جلسه کلاً عوض شد. باید می دیدید که مسؤولان چطور خوشحال شدند. حسن تمام توضیحات و اطلاعات را که داد، قرار شد عملیات آغاز شود».
💥 درحالی که او در حال تشکیل یکی از قویترین و کارآمدترین واحدهای نظامی در جنگ بود، ارتش ایران در سرتاسر جبهه ها با ارتش دشمن دست و پنجه نرم میکرد. ارتش چهار عملیات بزرگ را طراحی و اجرا کرد که نتوانست قدمی پیش رود. شکست در این چهار عملیات، موجب یأس و ناامیدی فرماندهان نظامی شد. در چنین روزهایی، حسن باقری نوع جدیدی از جنگیدن را پیشنهاد کرد: «این جنگ فرصتهای طلایی بسیاری برای رشد استعدادها به ما داده است. نیروهای ما با توجه به بُعد انقلابی که دارند و چشم و گوش بسته تابع قانونهای از خارج آمده نیستند، می توانند از قالبهای پیشساخته خارج شوند و با فکر سازنده خویش روش هایی ابداع کنند که دشمن نخواهد توانست به سادگی با این نیروها به دفاع برخیزد.» منبع: (دست نوشته ها)…
💥3 خصوصیت منحصر به فرد حسن باقری فرماندهانی که با وی در ارتباط بوده اند، از سه منظر «سلوک فردی»، «فرماندهی بر نیروها» و «قدرت تفکر نظامی»، او را ستایش کرده اند:
۱- او فرماندهی در میدان جنگ را با تعهد و اعتقاد دینی در هم آمیخت و توانست یکی از فرماندهان صاحب سبک در نبردها باشد. با توجه به پیشینه ای که در قسمتهای بعدی به آن اشاره می شود، او خودسازی انقلابی را از سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز کرد. این خودسازی و تربیت درونی، موجب شد تا بتواند از تزکیه روح در ارائه شیوه های الهی در فرماندهی بهره جوید. او براساس آموزههای دینی که انقلاب اسلامی ایران آن را متبلور ساخت، فرماندهی کرد. این نوع فرماندهی موجب شد که حرکات و راه و روش خود را با مبانی دینی هماهنگ کند.
۲- قدرت تفکر و طراحی و ارائه شیوههای نو در نبرد و همچنین قدرت تجزیه و تحلیل قوای خودی و دشمن، از مشخصههای او برشمرده شده است. شهید «مهدی زین الدین» در این باره چنین گفته است: «از جهت قدرت فکری، قدرتی داشت که میتوانست همه مسائل را تجزیه و تحلیل و برای آنها برنامه ریزی کند که در توان کسی نبود. این ذهن خلاق و روشن او بود که خیلی از طرحهای جدیدی را که به فکر دیگران نمی رسید، مطرح می کرد».
حسن باقری از کسانی بود که با قدرت بالا در تجزیه و تحلیل، شیوه نبرد را براساس واقعیات پیشرو تعیین می کرد؛ آنچنان که سه ماه پس از آغاز جنگ و در اوج ناامیدی فرماندهان نظامی نوشت: «باید به خود جرأت داد که این نوع جنگیدن به درد نمی خورد و لازم است که استراتژی این جنگ عوض شود.» (دست نوشته ها) شیوههای نوین جنگی که براساس مقدورات و با حضور داوطلبان جنگی پِی ریزی شد، توانست روند جنگ را از حالت رکود خارج کند و عملیات پیروزمند بعدی براساس این شیوهها طراحی و اجرا شد. او از ارکان تغییر شیوه نبرد با دشمن بود.
۳- در بررسی و شناخت فرماندهان جنگ 8 ساله، عمدتاً به 2 گروه برمی خوریم. یک گروه در صحنه های ستادی و طراحی نبرد هنرنمایی کرده اند. این گروه در قرارگاهها حضور داشتند و کمتر در میان مردم عادی شناخته شده اند. به همین دلیل، با اینکه در دوران پس از جنگ نام فرماندهان شهید بسیار برده شده، اما نام این گروه کمتر به میان آمده است. از سوی دیگر، عده ای در صحنه نبرد توان رهبری نمایانی داشتند. این فرماندهان، به خاطر اینکه با نیروهای مردمی ارتباط زیادی داشتند و همچنین به دلیل شجاعت، صمیمیت با نیروهای تحت امر، برخورداری از روحیه دینی و مردمی و قابلیتهای فرماندهی در صحنه جنگ، شناخته شده هستند…
💥 ارتش عراق با در هم شکستن مقاومت آنها، با 12 لشکر در حال پیشروی بود… در اهواز شایعات مختلفی پخش شده بود. هیچکس از مقامات مسوول از میزان پیشروی دشمن خبر دقیقی نداشتند. گاه بعضی از شهرها و نقاط مهم مرزی از دست رفته قلمداد می شد و بعد خبر جدیدی می آمد که آن منطقه در دست نیروهای خودی است و چند نفری در حال مقاومت هستند. اخبار متناقض، مسؤولان نظامی و شهری را سردرگم کرده بود…
💥حسن باقری، برخلاف بسیاری از مبارزان که دارای نامهای مشهوری نیز بودند، تفنگ به دست نگرفت و به مقابله با تانکهای دشمن نشتافت. او راهی دیگر برگزید و این مسیر متفاوت و استثنایی، آغاز راهی بود که درباره آن بسیار گفته شده است. بهترین کار را در شناسایی دشمن دانست و در این راه، تجربیات کوتاه مدت در واحد اطلاعات سپاه پاسداران، روزنامه نگاری و… به کمکش آمدند. گویی دست تقدیر، غلامحسین افشردی را به راههایی کشانده بود که در جنگ، «حسن باقری» را بسازد!…
💥او یک اتاق را به عنوان اطلاعات نظامی انتخاب کرد. نقشه های منطقه را دورتادور دیوار چسباند و آخرین اخبار نبرد را روی نقشه پیاده کرد. ابتدا خودش و چند نفری که به او ملحق شدند، با موتور، ماشین و هر وسیله ای که داشتند، به محورهای ورودی دشمن می رفتند و به جمع آوری اطلاعات می پرداختند. بلافاصله ارتباط با مراکز مختلف در استان خوزستان و تهران برقرار شد، تا اطلاعات ردوبدل شود. هنوز یک هفته از شروع جنگ نگذشته بود که این اتاق، مهمترین منبع اطلاعاتی به شمار می رفت. آنها می توانستند بفهمند دشمن در کجاست، چه تعداد نیرو دارد، هدفش چیست، برای چه آمده است، تا کجا می خواهد برود و… همان چیزهایی که او در دوره کوتاه روزنامه نگاری آموخته بود! گویی تمام تجربیات گذشته (که در ظاهر، پراکنده و نامربوط به نظر می آمدند) برای چنین روزهایی اندوخته شده بود…
💥قیافه و اندام لاغر او چنان بود که در نگاه اول، کسی تصور نمی کرد بتواند در صحنه جنگ قاطعانه فرمان براند؛ اما نشان داد که در کشاکش نبرد، صریحترین و قاطعانه ترین تصمیمها را گرفته که حتی برای نزدیکترین کسان او نیز غیرمنتظره بوده است…
🌹سرلشگر شهید حسن باقری
شهادت : ۹ بهمن ۶۱
منطقه عمومی فکه

موقعیت جفرافیایی محل شهادت
نابغه جنگ
سرلشگر شهید حسن باقری
شهادت : ۹ بهمن ۶۱
منطقه عمومی فکه
🔺نابغه جنگ
سرلشگر شهید حسن باقری
شهادت: ۹ بهمن ۱۳۶۱
منطقه عمومی فکه
🇮🇷راوی: سرلشگر محمد باقری
بعد از عملیات محرم و مسلم ابن عقیل در سال ۶۱، قرار بر این بود که عملیات وسیعی طراحی و اجرا شود.
در همه ردهها، فرماندهان در حال بررسی و شناسایی بودند. اطلاعات زیادی از اسرای عراقی گرفته شده بود. کارهای اطلاعاتی زیادی نیز انجام شده بود که چگونه به یک عملیات بزرگ موفق دست پیدا کنیم.
تقریبا هر روز تیمهایی به شناسایی میرفتند. شهید مجید بقایی ، فرمانده قرارگاه کربلا و شهید حسن باقری جانشین فرمانده یگانهای زمینی سپاه و تیمهای دیگر نیز مشغول فعالیت بودند.
آماده انجام یک عملیات بزرگ بودیم. فرماندهان برای دیدار با حضرت امام (ره) راهی تهران شدند؛ اما شهید باقری و تعدادی از دوستان به این دیدار نرفتند. حرف شهید باقری این بود که به امام (ره) چه بگوییم؟! بگوییم نیروهای بسیجی را چند ماه آموزش دادهایم، اما نمیدانیم میخواهیم کجا عملیات انجام دهیم؟
روزها مشغول شناسایی بودیم. روز نهم بهمن سال ۶۱ پس از اینکه در منطقه شرهانی به اجرای عملیات شناسایی پرداختیم ، به منطقه عمومی فکه آمدیم. بر روی یکی از ارتفاعات این منطقه، میشد مناطق مقابل در خاک عراق را دید. در مورد منطقه و ارتفاعات و نحوه انجام عملیات و آزادسازی ارتفاعات بحث شد. این بحثها هم در سطح عملیاتی و هم در سطح راهبردی بود؛ چرا که انجام یک عملیات بزرگ نیازمند حضور ۲۰ لشکر بود. عکسهای هوایی و زمینی آن منطقه را نیز داشتیم.
پس از بررسی میدانی با ۲ جیپی که به منطقه آمده بودیم، وارد دیدگاه خمپاره چیهای نیروی زمینی ارتش در آن منطقه شدیم. عکسها را در سنگر دیدگاه مورد بررسی قرار دادیم؛ اما همچنان درباره وضعیت و چگونگی ارتفاعات اختلاف نظرها وجود داشت.
حدود ساعت ۹ صبح بود. آفتاب از سمت شرق میتابید و احساس میکردیم زاویه تابش آفتاب به گونهای است که عراقیها ما را نمیبینند. گرچه خمپارههایی به اطراف سنگر اصابت میکرد.
به من گفتند مختصات دقیق سنگر را از خمپاره چیهای ارتش سوال کن تا دچار اشتباه نشویم. من اکراه داشتم اما تبعیت کردم و چند متر از سنگر دور شدم که صدای خمپارهای بلند شد و به سنگر خورد.
اشخاصی که در محل انفجار بودند بدنهایشان خیلی آسیب دید و همه پنج نفر حاضر در سنگر در نهایت به شهادت رسیدند. البته کسانی که عقبتر بودند آسیب کمتری دیدند. مجید بقایی و حسن باقری در آن لحظه زنده بودند، اما مجید پاش قطع شده بود. آنها را سوار جیپ کردیم؛ اما ده دقیقه بعد مجید بقایی به شهادت رسید. همچنین ترکشهای زیادی به بدن حسن باقری برخورد کرده و موج انفجار رگهای بدنش را نابود کرده بود.
حسن در مسیر ذکر «یا صاحب الزمان(عج)» و «یا حسین(ع)» بر سر زبان داشت. آنها را به مقر یگان امام رضا(ع) رساندیم. آمبولانسی داشتند که سرم داخل آمبولانس را برداشتیم و به بدن حسن وصل کردیم. من تماس گرفتم و یک بالگرد به کمک ما آمد. حسن را سوار بالگرد کردیم. بالگرد در اندیمشک بر زمین نشست؛ اما حسن در راه بیمارستان به شهادت رسید و به دیدار معبودش رفت.
نتیجه کارهای اطلاعاتی نیز این شد که ما در آن منطقه عملیات نکنیم و آماده عملیاتهای والفجر مقدماتی و والفجر یک شدیم…
✍️تا خالص نشوـے خدا تو را بر نمـےگزیند؛
لذا باید سعـے ڪنیم ڪہ
خداوند عاشق مان بشود تا ما را ببرد…
من بہ این نتیجـہ رسیده ام
ڪہ شهادت دست خودمان است
انتخاب شهــــادٺ را خداونـد
به عهده خودمـان گذاشته است
ایـن مـا هسـتیم ڪہ میتوانیـم
شـرایـط آن را فراهــم ڪـنیـم
مـا هستیم ڪہ تعـیین ڪننـدهی
این مسـئله هسـتیم …
تا خالــص نشـوی
خـدا تـو را بر نمی گزینـد ،
لـذا بایـد سعـی ڪنیـم ڪہ
خـداونـد عاشــقمان بشـود
تا مـا را ببــرد …
#نابغهی_دفاع_مقدس
#شهید_سردار_حسن_باقری
#شـهادت_فڪه۱۳۶۱
#سـالروز_شهادت
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍️دراین موقعیت زمانی و مكانی جنگ ما جنگ اسلام و كفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت خیانت به پیامبر اكرم «ص» و امام زمان «عج» و پشت پا زدن به خون شهداست و ملت ما باید خود را آماده هرگونه فداكاری بكند.در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع انسانی و الهی جان داد و فداكاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است و خدا كند كه ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام را با خلوص نیت پیدا كنیم…
✳️ جنگ در سر میز شام؛
🔹روايتي از رويارويي دو فرمانده ايراني و عراقي، سالها پس از جنگ
🔹 نوشته احمد دهقان:
🚩«در آبادان بودم، در يكي از هتل هايي كه در زمان جنگ يكي از مراكز فرماندهي بوده. رفته بودم تا براي يكي از داستان هايي كه مي خواستم بنويسم، تحقيق كنم و جاهايي را ببينم. روز دوم يا شايد سوم بود كه چند نفر از كساني را كه از زمان جنگ مي شناختم، ديدم. يكي از آنها، از فرماندهان جنگ 8 ساله بود. در سرسراي هتل همديگر را ديديم و خيلي زود بحث كشيده شد به روزهاي جنگ و او خنده خنده پرسيد امشب كجايي و بعد دعوتم كرد به يك ضيافت. او درباره آن چيزي نگفت و من هم بيشتر نپرسيدم.
🚩 هوا تاريك شده بود و من تازه از بيابانگردي برگشته بودم هتل كه آمدند دنبالم. لباس عوض كردم و رفتم پايين.
🚩 در يكي از سالن هاي كوچك، 3 نفر دور ميز نشسته بودند؛ آرام و ساكت. فرمانده، آن 2 نفر را معرفي كرد؛ ايشان فرمانده لشكر يكم عراق در عمليات فتح المبين هستند. پير ژنرالي بود قد بلند، سيه چرده، با پيشاني چروك كه همان طور نشسته، به عصاي دسته اطلسي خود تكيه داده بود. آن ديگري مترجم بود.
🚩 سرميز نشستم و پيشخدمت ها آرام و با طمأنينه، شروع كردند به چيدن ميز شام. اما من بي توجه به آنها، هيجان زده از ديدار 2 فرمانده اي كه سال ها رودرروي هم جنگيده و حالا سر ميز شام روبه روي هم بودند، محو تماشا بودم.
🚩 اول از چگونگي شروع جنگ گفتند و صحبتشان كشيده شد به عمليات فتح المبين در شرق دزفول. ژنرال عراقي در حالي كه دستمال سفيد را جلوي پيراهنش آويزان مي كرد، گفت كه به خاطر اهميت منطقه شرق دزفول و ارتفاعات رادار، صدام حسين شخصا او و لشكرش را مأمور كرده بود كه در منطقه جلوي ايراني ها بجنگد. بعد ساكت شد و چشم دوخت به فرمانده ايراني و من برق غرور را در چشم هايش ديدم. دلم نمي خواست در جنگ در سر ميز شام «ما» مغلوب شويم و در ادامه صحبت ها كه گاه فرمانده عراقي از چگونگي شيوه نبرد و هدايت نيروهايش مي گفت و مي گفت كه چگونه نيروهاي شما را تارومار كردم، تمام نگاهم به فرمانده ايراني بود تا او هم چيزي رو كند اما انگار چنين نبود 2 فرمانده، آرام با قاشق و چنگال بازي مي كردند اما مي ديدم كه هنوز هم در حال زور آزمايي هستند و گاه اين يكي ديگري را عقب مي راند و گاه ديگري پيش مي رفت و آن يكي عقب مي نشست.
🚩 به گمانم 2 ساعتي اين غذا خوردن طول كشيده بود و دو طرف داشتند از نفس مي افتادند كه فرمانده ايراني در آمد كه در نيمه دوم اسفند 1360، يكي از فرماندهان رده گردان شما كه مأمور جنگيدن در تپه سبز- در غرب شوش و رودخانه كرخه- بود، كشته شد.
🚩 ژنرال عراقي در حالي كه انگشت اشاره اش را تكان تكان مي داد، گفت بله، بله. او فرمانده شجاعي بود كه با گلوله خمپاره نيروهاي شما كشته شد. فرمانده ايراني گفت: «و شما بلافاصله يكي ديگر را به جانشيني او انتخاب كرديد و اتفاقا خودت براي معرفي او به نيروهايش، به غرب شوش و تپه سبز آمدي.»
🚩 فرمانده عراقي كه انگار تعجب كرده بود اينها را از كجا مي داند، سرتكان داد و گفت: «بله، خودم آمدم. آمدم تا به نيروهايم روحيه بدهم و آنها را به جنگ تشويق كنم….».
🚩 اينجا بود كه فرمانده ايراني، قاشق و چنگالش را زمين گذاشت و آرام گفت: «خودم تو را ديدم كه آمدي، با يك نفربر زرهي ساخت شوروي». ژنرال عراقي لحظه اي جا خورد. خواست چيزي بگويد اما فرمانده ايراني بلافاصله پرسيد: «حسن باقري را مي شناختي»؟ ژنرال عراقي تندي گفت: «بله… بله، فرمانده زيرك و لايقي بود. او 2 سال اول جنگ را براي شما پيش برد و شانس آورديم كه او را خيلي زود از دست داديد».
🚩 فرمانده ايراني ادامه داد: «او مرا فرستاد تا مواظب باشم نيروهاي بي تجربه ما به سوي تو شليك نكنند.» فرمانده عراقي هاج و واج مانده بود. تعجب من هم كمتر از او نبود.
🚩 فرمانده ايراني مكثي كرد و ادامه داد: «ما مي خواستيم در غرب دزفول عمليات كنيم و شما را از خاك كشورمان عقب برانيم. همه چيز آماده بود. حسن باقري لحظه به لحظه حركت نيروهاي شما را دنبال مي كرد و از طريق خبر چين ها و شنود بي سيم ها، مي دانست كه قرار است بيايي تپه سبز. مرا به قرارگاه فرماندهي اش فرا خواند و درباره تو صحبت كرد.
🚩 گفت فرمانده لشكر يكم عراق فرمانده نالايق و ترسويي است و بايد كاري كنيم تا اين چند روزه هم به او آسيبي نرسد يا او را عوض نكنند كه معلوم نيست جانشين او چه كسي باشد. به همين خاطر، گفت برو تپه سبز و هدايت آتش نيروهاي خودي را به دست بگير تا فرمانده لشكر يك به سلامت بيايد و برگردد. آن روز، از صبح كه وارد خط مقدم خودتان شدي. من تو را زير نظر داشتم تا وقتي كه برگشتي و من خبر سلامتي ات را به فرمانده ام حسن باقري دادم.»
🚩 ضيافت بي هيچ گفت وگوي اضافه اي پايان يافت!»