«یکجوری حرف می زد که انگار نه انگار تازه پشت لبش سبز شده و می خواهد استخوان بترکاند. یکهو بزرگ شده بود و به نظر می رسید از نوجوانی و ویژگی هایش زودتر از آن چه که باید عبور کرده باشد. خیلی دوست داشت فرصت خدمت به دیگران را پیدا کند. توی تدارکات جبهه مشغول شستن ظرف می شد، در حالی که به خاطر شرایط خوب مالی در زندگی شخصیش هیچوقت، اجازه و شرایط کار کردن را نداشت. نگهداشتن این روح بزرگ در کالبد کوچکش سخت به نظر می رسید. توی یک قسمت از وصیت نامه اش، خطاب به خدا نوشته بود:
شیطون با آدم نقد معامله می کنه و می گه تو گناه کن، مزه شو همین الان بهت می چشونم. ولی تو نسیه معامله می کنی؛ میگی الان گناه نکن، پاداشتو بعدا می دم. خدایا؛ بیا و این دفعه با من نقد معامله کن!»
محمود رضا استاد نظری، عضو گردان حمزه لشگر 27 محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سللم، از بزرگمردان نوچوان سال های حماسه و دفاع بود. حضور در صف مقابل جبهه کفر و نفاق، برای او که با امکانات رفاهی مناسبی زندگی کرده بود، شکل دیگری داشت. با همان جثه ریز، در عرصه پیکار شجاعانه حضور پیدا می کرد و در عین حال به خاطر خدمات با ارزشش به خادم الحسین هم مشهور شده بود.
دل کندن از این دنیای مادی و رهیابی به آستان مقدس دفاع از ارزش های دینی، آرمان زندگی این نوجوان شهید شد و با این که به راحتی می توانست به سوئد مهارجت کند اما دل در گرو یار بست و نهایتا در بزرگ عملیات پیروز والفجر 8 ، شهد شیرین شهادت را نوشید.
دوست دارم گوشه ای بنشینم و زیر لب صدایت کنم. چشمانم را به نقطه ای خیره کنم، تو هم مقابلم بنشینی و متوجه ات شوم. هی نگاهت کنم. آنقدر که از هوش بروم.
گروه جهاد و مقاومت مشرق – آنچه در ادامه می آید، جملاتی از مناجات یک شهید است:
آقا؛
دوست دارم گوشه ای بنشینم و زیر لب صدایت کنم. چشمانم را به نقطه ای خیره کنم، تو هم مقابلم بنشینی و متوجه ات شوم. هی نگاهت کنم. آنقدر که از هوش بروم. بعد به هوش بیایم و ببینم سرم روی دامن شماست. حس کنم بوی خوش از نسیم تنت به مشامم می خورد. آن وقت با اشتیاق در آغوشت بگیرم و بعد … تو با دست های خودت، اشک های مرا پاک کنی …
مولای من؛
سرم را به سینه ات قرار دهی، موهایم را شانه کنی. آن وقت احساس کنم وصال حقیقی عاشق و معشوق روی داده. بعد به من وعده شهادت بدهی. آن وقت با خیال راحت در آتش عشق مثل شمع بسوزم و آب شوم، روی دامانت بریزم و هلاک شوم و جان دهم …
دوست دارم وقتی نگاهم می کنند و باهام گرم می گیرند و میل با هم بودن را دارند، احساس غرور و خودپسندی و بزرگی و خوب بودن و برتری نکنم. در عوض بترسم و شرم کنم از آن روزی که پیش همین دوستان پرده را بالا زنی و مرا پیش چشم پاکشان افشا کنی. آن وقت من از خجالت بگویم: یا لیتنی کنتُ ترابا … ای کاش من خاک بودم …
خدایا؛
به من لیاقت خوب بودن دادی و این طور بین دوستان نشانم دادی، پس لیاقت حقیر شمردن خود در مقابل آن بزرگان را هم بده تا گمراه نشوم …
خدایا؛
من از روشنی روز فرار کردم و به سیاهی شب پناه آورده، به این امید که در پناه تو باشم و با تو درد دل کنم … مرا از تاریکی شب چه باک و ترس که سیاهی را در درون سینه ام دارم و در تاریکی شب می نشینم که در تاریکی، سیاهی قلبم را پاک کنی.
خدایا؛
تو با بندگانت نسیه معامله می کنی و گفتی: ای بنده، تو عبادت کن، پاداشش نزد من است در قیامت. اما شیطان همیشه نقد معامله کرده با بندگانت و می گوید: گناه کن و درعین حال مزه اش را به تو می چشانم …!
پس خدا؛ برای خلاصی از این هوس ها، تو مزه عبادتت را به من بچشان که بالاترین و شیرین ترین مزه هاست.
شهید محمود رضا استاد نظری ولادت: 11 اردیبهشت 1348 تهران شهادت: 24 بهمن 1364 عملیات والفجر 8 فاو
مزار: بهشت زهرا (س) قطعه 27 ردیف 3 شماره 11