شهید محمدباقر مشهدی عبادی فرمانده گردان امام حسین (ع)لشکرمکانیزه 31عاشورا
زندگی نامهی مختصری از شهید محمدباقر مشهدی عبادی
شهید محمدباقر مشهدی عبادی مسجد جامع تبريز مي رفت .
به گفته مادرش ، يك بار وقتي در سن شش سالگي به مسجد رفت و برگشت رنگش سفيد شده بود .
مادر بزرگش علت را پرسيد و محمد جواب داد :
« يك روحاني نوراني آمد و دست مرا گرفت و گفت :
محمدباقر تا آخر عمر نماز را ترك نكن !
موقعي كه از من جدا شد گفت : خدا شما را به آرزويتان برساند . »
مادربزرگش پيشاني و صورت او را بوسيد و گفت : نور ايمان از چهره تو پيداست .
محمدباقر ، دوره ابتدايي را در مدرسه گلزار و سليمي تبريز گذراند و با ورود به مدرسه راهنمايي آذرآبادگان تبريز با معلمين با ايماني چون حاج حسين مهرآميز پدر شهيد مهرآميز آشنا شد .
در اين دوران آرام آرام زمزمه هاي انقلاب روز به روز بلندتر مي شد .
در همين سالها در كنار كتابهاي درسي به مطالعه كتابهاي مذهبي مي پرداخت .
مخفيانه كتابهاي استاد مطهري و آيت الله دستغيب را مي خواند و قرآن تلاوت مي كرد .
براي فراگيري تجويد و قرائت قرآن به كلاسي در مسجد محله مي رفت و از همان ايام مي گفت :
« بعد از يادگيري قرآن بايد در عمل كردن به آن كوشا باشيم . »
در نوجواني احاديث بسياري را كه شمار آن از صد متجاوز بود از حفظ داشت .
محمدباقر در مدرسه و در منزل بسيار شلوغ و پر جنب و جوش بود .
پدر ش در دوره نوجواني او در اثر سكته مغزي فلج شد و در خانه بستري گرديد .
در نتيجه خانواده از نظر مالي در تنگنا قرار گرفت .
اما او به تحصيل خود ادامه داد و عصرها در مغازه كفاشي كار مي كرد .
دوره دبيرستان او با وقوع انقلاب همزمان بود .
محمدباقر همانند ديگر همسالانش فعالانه در تظاهرات شركت مي كرد و در تظاهرات 29 بهمن 1356 تبريز يكي از صحنه گردانان بود .
در اوج انقلاب ، هدايت دو گروه از نوجوانان را در راهپيمايي ها بر عهده داشت تا اينكه انقلاب پيروز شد .
در روز بيست و دوم بهمن 1357 ، محمدباقر در تصرف كلانتري 4 تبريز فعالانه شركت داشت و در همين روز مورد اصابت گلوله قرار گرفت و زخمي شد .
پس از پيروزي انقلاب در اولين سال انقلاب براي خودسازي با دوستانش به كوه عون بن علي (ع) مي رفت و به همراهانش يك دانه خرما مي داد و به آنها مي گفت :
«بايد به درجه اي از مقاومت برسيم تا بتوانيم يك هفته با يك خرما در كوه دوام بياوريم . »
از دوستانش در اين دوره مي توان از شهيد مهدي پروانه ، شهيد ابراهيم آبشست و خليل زاده نام برد .
محمدباقر مدرك ديپلم متوسطه را از دبيرستان وحدت تبريز گرفت .
پس از آن با شروع جنگ تحميلي به دور از چشم خانواده بارها داوطلبانه به جبهه رفت و به عنوان بسيجي در جبهه هاي غرب كشور حضور يافت .
اولين حضورش در جبهه در منطقه بانسيلان در تنگه حاجيان بود .
در اوايل سال 1361 شهید محمدباقر مشهدی عبادی به عضويت سپاه درآمد و عازم لشكر 31 عاشورا شد و از همان روزها فرماندهي دسته اي را به عهده گرفت .
سپس به فرماندهي گردان امام حسين منصوب شد .
شهید محمدباقر مشهدی عبادی شب قبل از عمليات خيبر دستور داد كه موتور برق محل استقرار گردان را خاموش كنند و گفت :
هر كس از مال و منال دنيا ، اولاد و عيال ، قرض ، خرج و … نگران است و از اين دنيا نبريده است ،
ما چراغها را خاموش كرديم بدون هيچ خجالتي برگردد .
اكنون حضرت امام ،توسط آقاي هاشمي رفسنجاني اعلام كرده اند كه :
« رزمندگان عزيز در عمليات آزادسازي جزاير مجنون ، علي وار جنگ كنيد و اگر به شهادت رسيديد ، شهادتتان حسين گونه باشد . »
حالا من به صراحت مي گويم كه مأموريت ، مأموريت شهادت است و يك درصد هم احتمال ندارد كه احدي برگردد و تا آخرين نفر آنجا خواهيم ماند تا به نحو احسن ، مأموريت خود را انجام دهيم .
با آغاز عمليات خيبر ، شهید محمدباقر مشهدی عبادی سوار بالگرد شد تا به همراه نيروهاي تحمت امر به منطقه عملياتي برود .
بعد از برخاستن آن را فرود آورد و به يكي از رزمندگان كه در مقر مانده بود ، گفت :
« به برادرم حاج حسن بگوييد زماني با اتومبيل لشكر ، تصادف كرده بودم ، برود و مخارج آن ماشين تصادفي را با لشكر تسويه نمايد . »
پس از برخاستن بالگرد دوباره خلبان را مجبور به فرود كرد و سي تومان از جيبش درآورد و به سوي نيروهايش پرتاب كرد و خطاب به آنان گفت :
« من از مال دنيا همين سي تومان را دارم . »
شهید محمدباقر مشهدی عبادی اين جمله را گفت و رفت .
در خلال عمليات خيبر دو گردان از لشكر 31 عاشورا از جمله گردان تحت فرماندهي محمدباقر مشهدي عبادي به همراه سه گردان از لشكرهاي ديگر از جزاير مجنون گذشتند .
در عمق خاك عراق تا پشت منطقه زيد و كنار خاكريزهاي مثلثي پيشروي كردند .
نيروهايش در دو گردان امام حسين (ع)و حضرت علي اكبر (ع) بعد از دو روز مقاومت در حالي كه تا آخرين نفس جنگيده بودند به شهادت رسيدند .
در آخرين تماس هايي كه محمدباقر در هفتم اسفند 1362 بعد از وقفه اي طولاني با مهدي باكري داشت ،
چنين خبر داد :
« آقا مهدي ! برادران يكايك تن به تن جنگيدند و به شهادت رسيدند .
فقط ما مانده ايم كه آخرين نفرات هستيم ولي اين مطلب را به حضرت امام برسانيد كه ما در اينجا مظلومانه جنگيديم و مظلومانه به شهادت رسيديم . »
مهدي باكري مي گويد :
« حالا هم مي توانيد عقب نشيني كنيد و يا تسليم شويد ! »
شهید محمدباقر مشهدی عبادی ناراحت شده ومي گويد :
« آقا مهدي ! بنده امام حسين را اين دو سه قدمي مي بينم . »
در زمان مكالمه با بي سيم از جناح راست به روي آنها آتش گشوده بودند و محمدباقر به بچه هاي گردانش روحيه مي داد و مي گفت :
« امام حسين با ماست و حالا نيروهاي كمكي مي آيند . »
براي آخرين بار گفت :
آقا مهدي ! التماس دعا ! » و پس از آن به شهادت رسيد .
بقاياي پيكر شهيد محمدباقر مشهدي عبادي را در گلزار شهداي وادي رحمت شهر تبريز به خاك سپردند
فرهنگ جاودانه های تاریخ(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)/ یعقوب توکلی/ شاهد/تهران/1384/شهید محمدباقر مشهدی عبادی