سعید گلاب, “معروف به محسن چریک” / چرا به شهيد سعيد گلاب بخش «محسن چريك» ميگفتند؟
سعید گلاب, “معروف به محسن چریک”
متولد اصفهان بود و از کودکی ذهن فعال و جستجوگری داشت. خانواده او هم بسیار مذهبی و در عین حال از اعیان اصفهان بودند.
پس از پایان دوران تحصیل راهی خارج از کشور شد.
چند کشور اروپایی و سپس لبنان. آنجا با شهید اندرزگو آشنا شد. سعید به گروه های مبارز لبنانی پیوست تا خود را مهیای جهاد در راه اسلام نماید… با عزیمت حضرت امام به پاریس سعید هم به خدمت ایشان آمد.
در این مدت پدرش به دیدن او می آمد. هزینه فعالیت های فرزند را پرداخت می نمود… با عزیمت حضرت امام به ایران به عنوان یکی از مسئولین حفاظت امام با پرواز دوم راهی ایران شد.
سعید بلافاصله پس از پیروزی انقلاب وارد سپاه شده تا تجارب سودمند نبرد با صهیونیست ها رابا جوانان کشورش انتقال دهد.
مدتی مسئول آموزش پادگان امام علی (ع) بود. با درگیری های منطقه کردستان با جمعی از نیروهای داوطلب تهرانی راهی بوکان شد.
سعید فرمانده عملیات این منطقه بود و چه خوب نیروها را مدیریت می کرد.
در درگیری های منطقه گنبد، در منطقه خوزستان (خلق عرب)، تبریز (خلق مسلمان)، … نفر اولی بود که پیشاپیش نیروها حضور داشت.
او دنیا را سه طلاقه کرده بود. سعید خود را وقف اسلام و انقلاب کرده بود.
سال 59 به عنوان مسئول نهضت های آزادی بخش راهی خارج از کشور شد.
با شروع جنگ دوباره به ایران بازگشت… سعید گلاب بخش با نام مستعار محسن چریک مسئول عملیات جبهه غرب کشور بود.
تخصص او جنگهای چریکی و نامنظم بود. در همان روزهای ابتدایی جنگ ضربات جبران ناپذیری به پیکر حزب بعث وارد نمود.
این فرمانده گمنام و با اخلاص طرح عملیات چریکی گسترده ای را در7 آبان 59 بر روی تپه های افشار آباد طراحی نمود.
طبق آنچه بعدها به دست آمد در این حمله 350 نفر از مزدوران دشمن به هلاکت رسیدند.
با آزادی ارتفاعات، دشمن مجبور به عقب نشینی شد. نام و آوازه این فرمانده دلاور حتی به گوش دشمنان هم رسیده بود.
با انجام پاتک دشمن محسن چریک و چند تن از دوستانش در محاصره دشمن قرار گرفتند.
آنها تا آخرین گلوله و تا آخرین لحظه به شدت مقاومت کردند. با شهادت محسن و دوستانش، عراقی ها با خوشحالی پیکر غرق خون آنان را برداشتند و با خود بردند.
آنها می دانستند چه گروهی را با خود می برند. سالها از آن ماجرا گذشته. در این مدت تلاش گروه های تفحص و … برای پیدا کردن پیکرش بی نتیجه ماند.
محسن چریک همیشه کارهایش را خالصانه و مخفیانه فقط برای خدا انجام می داد.
این مهمترین ویژگی او بود. برای همین کمتر از او شنیده ایم.
خداوند هم با صفت شهید گمنام مهر قبولی بر اعمال او زد.
منبع: شهید گمنام/ 72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر
«محسن چريك»؛ شايد اكنون اين نام براي جوانان نسل سوم و چهارم تبديل به افسانهاي دور شده باشد.
اما اين مرد لاغراندام و سبك وزن، نه افسانه بود و نه حتي داستاني كه با اندكي غلو و اغراق در گوشهاي از كتابهاي تاريخي نقل شده باشد.
محسن يا همان شهيد سعيد گلاببخش، جواني خوشسيما متولد 1338 در اصفهان بود كه رسم ولايتمداري و ايمانش، در كنار ورزيدگي جسم و توان نظامي بالا، از او نمادي كامل از يك مجاهد في سبيل الله ساخته بود.
تا به آنجا كه شنيدن نام محسن در ميان همرزمان و همدورهايهايش چنان شور و شوقي ايجاد ميكرد كه تو گويي اسطورهاي از لابهلاي سطور تاريخ پاي به جهان خاكي نهاده و با نام «محسن چريك» دوشادوش رزمندگان رودرروي خصم ميجنگد.
براي شناخت بيشتر شهيد سعيد گلاببخش با يكي از همرزمانش به نام سردار فرج الله مراديان همكلام شديم؛ مراديان كه خود نيز با هفت مرحله جانبازي شديد و 52 عمل جراحي ماجرايي بس شنيدني دارد و در مجالي ديگر به او نيز خواهيم پرداخت.
از «فرمانده بيبديلي» سخن گفت كه با گذشت 34 سال از سالروز شهادتش در 7 آبان 59 در مهجوريت و گمنامي خاصي به سر ميبرد.
چرا به شهيد سعيد گلاب بخش «محسن چريك» ميگفتند؟
در اوايل انقلاب و جنگ تحميلي خيلي از فرماندهان سپاه به جهت رعايت اصول اطلاعاتي و امنيتي با نام مستعار شناخته ميشدند. شهيد گلاب بخش هم به چنين منظوري نام محسن را براي خودش انتخاب كرده بود.
البته صفت «چريك» لقبي بود كه همرزمانش به ايشان داده بودند. چراكه گلاببخش پيش از انقلاب آموزشهاي چريكي و دورههاي فشرده رزمي را در كشورهايي چون لبنان و فلسطين و با همراهي بزرگمرداني چون شهيد چمران گذرانده بود و از بدو تأسيس سپاه هم دانش نظامياش را از طريق آموزشهاي چريكي به جوانان تازهوارد سپاه منتقل ميكرد.
آشنايي شما با ايشان چطور رقم خورد؟
به نظرم اوايل سال 58 و اولين ماههاي تأسيس رسمي سپاه بود كه در پادگان ولي عصر(عج) اولين هنگ سپاه با ابتكار عمل شهيد بروجردي تشكيل شد.
ما در اين هنگ تازه تأسيس بوديم كه يك روز شهيد گلاببخش براي آموزش نيروها وارد پادگان شد. يادم است آمدن ايشان به شكل مرسوم آن زمان كه از طريق بلندگوي روابط عمومي به اطلاع نيروها ميرسيد، اعلام نشد و ما از اين موضوع خبردار نشديم.
همان شب يكي از بچههاي همراه محسن چريك به آسايشگاه ما آمد و چراغها را خاموش كرد.
همان كاري كه اين روزها هم در پادگانها با عنوان خاموشي انجام ميشود. اما اين مسئله براي ما كه آن زمان هنوز با امور نظامي آشنايي چنداني نداشتيم عجيب آمد و حتي به ما برخورد.
بچهها چراغها را روشن كردند و اين امر باعث بحث و بگو مگويمان با فرستاده محسن چريك شد. چند ساعت بعد هم اولين رزم شبانه كه از ابتكارات آموزشي شهيد گلاببخش بود اجرا شد. هوا كه روشن شد محسن چريك در كنار شهيد بروجردي براي ما صحبت كرد.
گلاببخش اشارهاي به خطاي ما سر برنامه خاموشي كرد و از گردان ما خواست كه قسمتي از پادگان را به عنوان تنبيه، تميز كنيم.
ما كه آن موقع جواناني با شور و شوق خاصي بوديم، اين تنبيه را قبول نكرديم و من هم به نمايندگي بچهها از جا برخاستم و گفتم اگر شما به عنوان تنبيه از من بخواهي بنشينم تا خون در رگ دارم نمينشينم اما براي جهاد اگر از ما بخواهي كل پادگان عشرت آباد را تا ميدان توپخانه ببريم، قبول ميكنيم.
برخلاف تصور ما محسن چريك از اين حركت جسورانهام نه تنها عصباني نشد، بلكه خوشش هم آمد و بعد از صبحانه مرا پيش خودش فراخواند و از همان زمان مريد و شيفتهاش شدم.
گويا محسن چريك شيوههاي آموزشي خاصي داشت، شما هم در صحبتهايتان اشارهاي به رزم شبهايش داشتيد.
بله، شايد بتوان گفت كه محسن چريك بسياري از امور آموزشي در سپاه را پايهريزي كرد و سر و ساماني داد. رزم شب را ايشان براي اولين بار اجرا كرد. دورههاي آموزشي با زمان، تكنيكها و اهداف مشخص مثل 15 روزه، 45 روزه و … را هم محسن بود كه باب كرد. ضمن رعايت اخلاق ، سختگيري و نظم خاصي هم در اجراي امور آموزشي داشت.
مثلاً ميگفت ظرف 15 ثانيه بايد همه لباسها را پوشيده و سلاح بردست جلوي آسايشگاهها حي و حاضر باشيد. به بچهها ميگفت از روي موانع طراحي شده و زمينهاي ناهموار غلت بخورند و كسي خطا ميرفت با رفتار نظامي ويژه خودش كه براي همه بچهها تازگي داشت او را متوجه خطايش ميكرد.
فرامينش رد خور هم نداشت.
كمي كه شناخت بچهها از ايشان بيشتر شد، ديگر كسي به خودش اجازه نميداد حرف برادر محسن را زمين بگذارد. ما آن زمان دانش نظامي نداشتيم، اما سرتا پا انگيزه بوديم.
اين اعتقاد و انگيزه در كنار آموزشهاي خاص و سختگيرانه محسن چريك نيروهايي را بار ميآورد كه واقعاً كارهاي محيرالعقولي را انجام ميدادند.
اولين عملياتي كه با شهيد گلاببخش داشتيد چه بود؟
اولين عمليات ما اعزام به تبريز در ماجراي غائله حزب خلق مسلمان بود. وقتي كه ما به آنجا رفتيم، تبليغات اين حزب به قدري جو تبريز را آلوده كرده بود كه محسن چريك از تهران تقاضاي تصاوير و عكس امام را كرد تا بلكه بتواند آنها را به دست مردم انقلابي برساند و در امور تبليغي و فرهنگي استفاده كند.
خوب يادم است كه سر خيلي از چهارراهها نيروهاي حزب خلق مسلمان نوارهاي آقاي شريعتمداري را پخش ميكردند و سعي داشتند مردم را تهييج كنند.
در چنين شرايطي كه خود سپاه اين شهر در مقرش منزوي شده بود، محسن با صد و خردهاي نفر نيرو وارد عمل شد و مقر حزب خلق مسلمان را به تصرف درآورد. اين مقر در يك ميدانگاهي بود با چند طبقه كه در طبقاتش با گوني سنگر درست كرده و مسلسل كار گذاشته بودند.
نيروهاي حزب خلق هم در سطح شهر فعال بودند. حتي خود من را دو روز قبل از عمليات پاكسازي، تعدادي از نيروهاي حزب خلق بازداشت كردند و به شدت مورد ضرب و شتم قرار دادند، اما محسن چريك با درايتش توانست اين كار مهم را به انجام برساند و در بازگشت امنيت و ثبات به تبريز نقش محوري و تأثيرگذاري ايفا كرد.
و بعد از تبريز نوبت به كردستان و حضور در آنجا رسيد؟ اصلاً روند مجاهدت محسن چريك چه خط سيري را دنبال ميكرد؟
قبل از تبريز و كردستان، وقتي كه هنوز با محسن آشنا نشده بودم، يك مقطعي به گنبد رفته بوديم تا غائله آنجا را بخوابانيم. بعد از ما محسن چريك هم به آنجا آمد و با هوش و توان بالايي كه داشت، در برقراري آرامش مؤثر واقع شده بود.
به هرحال پس از تبريز ما به كردستان رفتيم. آن موقع هنوز سنندج به اشغال ضد انقلاب درنيامده بود.
مأموريت يافته بوديم تا سقز را از دست معاندها و ضد انقلاب رها كنيم. من در همين عمليات به شدت از ناحيه ران دو پا مجروح شدم. شش گلوله به پاهايم و يك تركش نارنجك تفنگي به رگ آئورت سينهام خورد. اما در كل آن عمليات موفقيتآميز بود.
بعد از سقز كه بنده دو ماهي در بيمارستان بودم، نوبت به خود سنندج رسيد و اين بار براي مقابله با ضد انقلاب به آنجا رفتيم.
البته محسن در آزادسازي بوكان هم نقش ارزندهاي داشت و نوبت به عمليات سنندج كه رسيد من باز مجروح شدم كه اين بار از ناحيه سر و فك و گردن چنان مجروحيت يافتم كه دو لبم را بسته بودند. چند ماهي باز
بستري بودم تا اينكه جنگ شروع شد و شنيدم كه محسن چريك به غرب كشور رفته و من هم در آنجا به او ملحق شدم تا اينكه در همان منطقه به شهادت رسيد.
حالا كه 34 سال از شهادت سعيد گلاببخش يا همان محسن چريك ميگذرد، به نظر ميرسد نام او براي جوانان نسل حاضر چون افسانهاي باشد، ميخواهيم بدانيم در زمان خود شما ايشان چه وجههاي بين نيروها داشت؟
محسن چريك آن زمان هم به نوعي اسطوره بود. توان نظامي بالا، شخصيت فرماندهي، روحيه جنگندگي و در عين حال ايمان قوي و اعتقاداتي كه داشت هر كسي را جذب ميكرد. اين طور نبود كه محسن چريك تنها يك فرمانده سختگير نظامي باشد.
ميتوانم بگويم نيروها عاشق او بودند و با شنيدن نامش چنان روحيهاي ميگرفتند كه قابل وصف نيست. شنيدن اين جمله كه «محسن چريك» به عملياتي آمده يا در خطي حاضر شده است، توان رزمي كل آن نيروها و خط را چند برابر ميكرد.
در ماجراي نحوه آشناييام هم عرض كردم كه چطور جسارتم را با لطافت پاسخ داد و ما را مريد خود كرد.
چه خاطرهاي از محسن چريك در ذهن شما ماندگار شده است؟
همان طور كه گفتم وقتي كه جنگ شروع شد، من در بيمارستان بستري بودم. مرخص كه شدم هنوز دوران نقاهت را به پايان نرسانده بودم كه شنيدم محسن چريك در خط سرپل ذهاب است.
خودم را به آنجا رساندم و در پادگان ابوذر ملاقاتش كردم. محسن با ديدن وضعيت مجروحيتم با ماندن من به شدت مخالفت كرد و وقتي اصرارم براي ماندن را ديد، حرفي زد كه پس از گذشت سالها هنوز توي گوشم ميپيچد.
او گفت: «جنگ با عراق براي ما يك رزم آموزشي است. نبرد اصلي ما با صهيونيستها و استكبار جهاني است.
هنوز وقت براي جنگيدن تو باقي مانده است» ببينيد! در آن زمان كه تنها چند روز از شروع جنگ ميگذشت، اين فرمانده بيبديل با بينش و تفكر بالايي كه داشت، افق نبرد و رويارويي واقعي جبهه استضعاف و استكبار را به خوبي درك كرده بود و تنها به ظواهر امر كه حمله ارتش بعث و شروع جنگ تحميلي بود نگاه نميكرد.
از بينش بالاي نظامي شهيد سعيد گلاببخش خيلي شنيدهايم، اگر ميشود نمونهاي از آن را بيان كنيد.
شايد بتوان گفت شهيد گلاببخش اولين نفري بود كه طرح بازپسگيري قله بازي دراز را داده بود. هر كدام از طرفين كه اين قله را در اختيار داشت ميتوانست به كل منطقه غرب تسلط داشته باشد.
محسن چريك براي جامه عمل پوشاندن به اين طرح قدمهاي عملي برداشته بود كه عمليات آزادسازي تپههاي افشارآباد درست در زير پاي بلنديهاي بازي دراز اولين قدم در جهت نيل به اين هدف بود كه در همين عمليات آزادسازي افشارآباد به شهادت رسيد.
از نحوه شهادتش چطور اطلاع پيدا كرديد؟
من پس از اينكه با حرف برادر محسن به تهران برگشتم و درمانم را تكميل كردم، اولين روزهاي آبان ماه 1359 دوباره به سرپل برگشتم. شايد تنها ساعاتي از حضورم در منطقه ميگذشت كه شنيدم محسن چريك به شهادت رسيده است.
اين خبر در آن زمان براي ما قابل باور نبود. هنوز هم وقتي كه به ياد آن روز ميافتم، غم و اندوه وجودم را ميگيرد، محسن چريك كسي نبود كه فقدانش به اين راحتيها قابل جبران باشد. اما با وجود آن همه خدمات صادقانه و رزم و جهاد و زحمتهايي كه كشيد، سعيد گلاب بخش از مظلومترين و گمنامترين فرماندهان جنگ است.
علت اين مظلوميت و گمنامي در چيست؟
آن موقعها شنيده بودم كه محسن چريك به دليل روحيه خاصي كه داشت زير بار برخي از حرفها نميرفت و مشكلاتي با برخي از افراد داشت. همان زمان هم دچار مهجوريتهايي بود و مظلوم واقع ميشد.
اما كسي نبود كه اين اختلافات سليقه بتواند از ميدان به درش بكند و بهاصطلاح ميدان را خالي يا قهر كند. او تا آخر براي اعتلاي كشور اسلاميمان ايستاد و مردانه جنگيد و به شهادت رسيد. اما نام و ياد اين مرد و فرمانده بزرگ هيچگاه به اندازه زحماتي كه كشيد و خدماتي كه انجام داد در جامعه و در نسلهاي بعدي نپيچيد كه اين وظيفه شما رسانهايهاست تا گنجينههايي چون شهيد سعيد گلاببخشها را آنطور كه شايسته است به نسلهاي جوانتر بشناسانيد…
منبع : کتاب کشکول خاطرات دفاع مقدس
ناصر کاوه روزنامه جوان / عليرضا محمدي