به مناسبت بازگشت پیکر مطهر شهید علیرضا بریری به معرفی این شهید عزیز می پردازیم به روایت همسر بزرگوارشان
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
عليرضا بريری يكي از شهدای دلاور خان طومان است كه در پي پيمانشكنی تروريستها به همراه چند تن از همرزمانش در شرايط آتشبس به شهادت رسيد. نام خانوادگی او ما را به ياد برير بن خضير يكي از ياران اباعبدالله الحسين(ع)
💞 قرار عاشقی 💞
تا قلم لب بر مرکّب می زند
بوسه بر جا پای زینب می زند🌷
می نگارد نقشی از دریای خون
می گذارد سر به صحرای جنون🌷
سرّ نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود🌷
دفاع از حریم اسلام و اهل بیت علیهمالسلام گفتنیهای بسیاری دارد… از سفرهای عاشقانه و داوطلبانه گرفته تا شهادت و جانبازی و هزار حرف ریز و درشت دیگر… رزمندههای این جبهه دست کمی از بچههای دوران دفاع مقدس ندارند… همه چیز شبیه کربلاست؛ تبعیت از ولایت، شهادت، صبر، جانبازی، حماسه و جاری کردن حیات در تاریخ آدمها…
خوشا از نی، خوشا از سر سرودن /
خوشا نی نامهای دیگر سرودن…
قصۀ این روایت، شرح مختصر زندگی کوتاه مرد جوانی است که در سوریه شهید شد…
🔵 حاجت ها را از شهدا طلب کنید ، مرام و معرفتشان زیاد است حتما دستگیرمان می شوند.
🌺هر کسی با هر شهیدی خو گرفت
روز محشر آبرو از او گرفت 🌺
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ و هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شدهاند، مردگانند؛ بلكه آنها زندگانى هستند كه نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.) سوره بقره آیه (169)
از بچگی یادمان دادند دوری و دوستی، نمیدانم خالق این جمله کیست، چه کسی گفته دوریها دوستی میآورد، دوریها غم میآورد، درد و رنج، خستگی و دلتنگی میآورد، دو سال است که دورم، وسعت دوریام به این دنیا و آن دنیا میرسد، من این دنیا، همسرم آن دنیا، در نگاه آدمها دو سال است، آنها که عکس زیبای تو را میبینند و گاهاً شاید کمتر از دو سال، وقتی عکس سالگرد تو را میبینند میگویند چه زود گذشت، انگار همین دیروز بود که از این کوچه تشییع شد، اما برای من دو سال نه سالها نه، شاید یک قرن طول کشید، تمام این روزها را با قاب عکس زیبای کنار تاقچه اتاق صحبت کردم، گریه کردم و گفتم ای مردم باور کنید دوریها دوستی نمیآورد. به همه بگویید این جمله را تغییر دهند و بگویند دوریها خستگی به جان انسان میاندازد که با هیچ استراحتی از تنت در نمیآید. شادمانی و تحمّل همه این سختیها وقتی زیباست که میدانم همسرم عند ربهم یرزقون هستی. پای صحبت های همسر شهید علیرضا بریری نشسته ایم تا کمی از روزهای زندگی یکی از اولیای خدا برای ما بگوید.
عليرضا بريری يكي از شهدای دلاور خان طومان است كه در پي پيمانشكنی تروريستها به همراه چند تن از همرزمانش در شرايط آتشبس به شهادت رسيد. نام خانوادگی او ما را به ياد برير بن خضير يكي از ياران اباعبدالله الحسين(ع) در كربلا مياندازد كه تا پاي جان بر سر عهدش با جانان ماند و كربلايي شد.
عليرضا متولد 30 فروردين ماه سال 1366بود. پاسدار نيروي زميني لشكر25 كربلا مازندران كه نداي هل من ناصر ينصرني امام زمانش را لبيك گفت و در خان طومان سوريه به شهادت رسيد و مفقودالپيكر شد. عليرضا حقيقتاً عاشق شهادت بود نه به حرف كه با عمل هم اين را به همگان ثابت كرد.
عليرضا ارادتي خاص به شهدا داشت. همواره به شهدا و سعادتشان غبطه ميخورد. علاقه زيادي به شهداي غرب كشور داشت. هميشه هم ميگفت شهداي جنگ كه در مناطق غرب به شهادت رسيدند مظلومترين شهداي ما بودند. از همان ابتدا حرف از شهادت در خانواده ما بود. هميشه وقتي به مزار عمويشان ميرفت ميگفت فكر كن عكس من را روزي بر سنگ مزار حك كنند و بنويسند شهيد عليرضا بريري. وقتي اين صحبتها را ميكرد بسيار شاد و خوشحال بود. همواره ميگفت دعا كن كه من به آرزوي خود كه شهادت است برسم. من هم ميگفتم دعا ميكنم هميشه باشي و در راه اسلام و امام زمان(عج) و براي رهبر و مملكت سربازي كني و از خاكمان دفاع كنيم. ميگفت اين خوب است، اما دعا كن به آرزويم برسم.
پدر من و پدر عليرضا هر دو از رزمندگان و از جانبازان دفاع مقدس هستند. عمو و دايي عليرضا از شهداي دوران دفاع مقدس هستند. شهيد عليرضا بريري عموي عليرضا است كه نام عليرضا هم به ياد اين شهيد بزرگوار از ايشان گرفته شد. عموي خودم هم شهيد است و يكي از سرداران شهيد بابلسر.هر دو بچه جنگ بوديم و بعد از آن به خاطر شغل پدرهايمان كه هر دو پاسدار بودند، بعد از جنگ باز هم زندگيمان يك سرش به جنگ ميرسيد.
من و علیرضا هشت سال با هم زندگي كرديم و خداوند بعد از شش سال به ما فرزندي عطا كرد بنام محمدامين؛ پسرمان متولد 25 فروردين ماه 1393 است. محمدامين الان خيلي دلتنگ پدرش ميشود. اين روزها كه محمدامين را ميبينم متوجه شباهت زياد او با پدرش ميشوم.
در مورد ويژگيهاي اخلاقي بايد به شجاعت، تقوا و توجه خاص ايشان به رزق حلال اشاره كنم؛ همواره ميگفت كه اين رزق روي محمدامين تأثير ميگذارد و بسيار روي اين موضوع حساس بود. مهمتر از همه فوقالعاده شوخطبع بود.
اولين باري كه حرف از رفتن و مدافع حرم شدن به ميان آمد زماني بود كه بعد از 9 ماه اسمش براي اعزام در آمده بود. عليرضا 9 ماه قبل براي رفتن به سوريه ثبتنام كرده بود و كاملاً داوطلبانه براي دفاع از حرم رفت. بعضي از مردم ميپرسند همسرت را به اجبار بردند؟ ميگويم نه. كاملاً داوطلبانه و با خواست عميق قلبي رفت. وقتي به من گفت ميخواهم بروم سوريه، واقعاً شوكه شدم چون اصلاً حرفي از اسمنويسيشان به من نزده بود. به من گفت: يعني ناراضي هستي؟ گفتم ناراضي نيستم اما. . . قبل از تمام شدن حرفم به من گفت: فكر كن اينجا صحراي كربلا است. امروز روز عاشورا و آقا امام حسين(ع) هل من ناصر سر داده و تو ميخواهي جلوي من را بگيري؟ راستش ديگر حرفی براي گفتن نداشتم. همين براي مجاب شدن صد در صدم كافي بود و خوشحالم و خدا را شكر ميكنم از اينكه مانع رفتنش نشدم.
سه روز بعد يعني دقيقاً 20 آبان ماه 94 عازم سوريه شد. مرتبه اول 49 روز طول كشيد و ايشان در 9 دي ماه 94 برگشت، وقتي برگشت كاملاً حالش منقلب بود. ميگفت شايد باور نكني اما من معني «شهدا شرمندهايم» را با تمام وجود حس كردم. از اينكه موقع برگشت همسنگرانش شهيد شده بودند و ايشان سالم مانده بود، واقعاً احساس شرمساري ميكرد. فوقالعاده ناراحت بود وقتي براي مدافعان حرم كاروان استقبال گذاشته بودند. ايشان همان ابتداي ورودي شهر پياده شد و خودشان با تاكسي آمد خانه. بعد از بازگشت از سوريه واقعاً بيتاب بود و همهاش در فكر فرو ميرفت و ميگفت: كوثر، دلم آشوب است. دعا كن بروم. دعا كن به آرزويم برسم. عليرضاي من، عاشق دريا بود و مثل هميشه كه دلش ميگرفت، رفت روي اسكله سنگي تا كمي آرام بگيرد.
دفعه دوم حدود ساعت 10 شب به عليرضا زنگ زدند و گفتند كه بايد ساعت سه صبح بروند. ايشان هم چون محل كارشان ساري بود، براي آماده شدن وقت زيادي نداشتند. همان روز رفته بوديم بيرون براي تهيه لوازم مورد استفادهشان. وقتي اذان شد، سريع از ماشين پياده شد تا برود مسجد نماز بخواند (عليرضا اكثراً دائمالوضو بود). همان موقع محمدامين را در بغلم فشار دادم و گفتم محمدامين، بابايي اين دفعه ديگر برنميگردد. با تمام وجود حسش كردم. وقت رفتن ما را به خانه مادرم برد و گفت: مامان بيا اين دخترت با يك دانه اضافه، امانت بود دستم مواظب امانتم باشيد هوای كوثر را داشته باشيد، بيقراري نكند، خيلي مراقب محمدامينم باشيد. خوب تربيتش كنيد تا همواره باولايت باشد.
وقت رفتن ما را به خانه مادرم برد و گفت: مامان بيا اين دخترت با يک دانه اضافه، امانت بود دستم مواظب امانتم باشيد هوای كوثر را داشته باشيد، بيقراری نكند، خيلی مراقب محمدامينم باشيد خوب تربيتش كنيد تا همواره باولايت باشد، آخرين باری هم كه زنگ زد سه روز قبل از شهادتش بود راستش همهاش به عليرضا ميگفتم خيلی مراقب خودت باش يعنی شايد تا پايان تماسمان ۱۰ بار به عليرضا همين را ميگفتم كه ناگهان گفت: باشد اما داری ميزنی زيرش تو بايد دعا كنی من برم بايد خودت را آماده كنی كه ديگر برنگردم و ديگر برنگشت…
پی نوشت: تصویری از وداع جانسوز همسر شهید مدافع حرم علیرضا بریری در معراج شهدا
به یادهمسران صبور و زینبی شهدا
آخرين باري هم كه زنگ زد سه روز قبل از شهادتش بود. راستش همهاش به عليرضا ميگفتم خيلي مراقب خودت باش يعني شايد تا پايان تماسمان 10 بار به عليرضا همين را ميگفتم كه ناگهان گفت: باشد اما داری ميزنی زيرش تو بايد دعا كني من برم بايد خودت را آماده كني كه ديگر برنگردم و ديگر برنگشت.
آن روز صبح محمدامين خوابيده بود، عليرضا نتوانست با پسرش صحبت كند، عليرضا گفت غروب زنگ ميزنم با محمدامين صحبت ميكنم. هميشه وقتي ميرفت مأموريت ميگفت از همه بيشتر دلم براي محمدامين تنگ ميشود. آخر صدای همه شما را ميشنوم و با شما صحبت ميكنم، اما محمد امين كه نميتواند صحبت كند. دلم برايش تنگ ميشود اما… اين آخرين تماس عليرضا بود و ديگر نه محمدامين صدای پدرش را شنيد و نه عليرضايم صداي محمدامين را. بزرگترين سفارشش به من هميشه و هميشه اول نماز اول وقت و دوم حفظ حجاب به بهترين شكل و سوم تابع محض ولايت فقيه ماندن بود.
ايشان چهاردهم فروردين 95 براي دومين بار عازم سوريه شد و 16 /2 / 95 در سحرگاه مبعث نبي اكرم ساعت 1:30 بامداد روز پنجشنبه به همراه 12 آلاله ديگر از لشكر 25 مازندران به طور مظلومانه در نقض آتشبس منطقه خان طومان به آرزويش رسيد و همنشين مادر سادات فاطمه زهرا(س) شد و پيكر پاكش تا به امروز به وطن بازنگشته بود.
در شهرستان ما امامزادهاي است به نام امامزاده ابراهيم ازفرزندان امام موسي كاظم(ع) كه سر اين بزرگوار در اين شهر دفن است. همان روز اول كه خبر شهادت علیرضا تأييد شد رفتم امامزاده و دو ركعت نماز شكر براي شهادتش خواندم. بعد از آن نماز خدا آرامم كرد، سكينه الهي را در دلم قرار داد.
من هم خبر شهادت همسرم را به بدترين نحو در يكي كانالهاي محلی تلگرام خواندم. باور كردني نبود. تلخترين لحظات عمرم بود، شهادت خيلي شيرين است اما… محمدامينم الان حرف ميزند و هر روز صبح به عكس بابايش سلام ميكند و ميبوسدش، منتظر است تا برگردد، هنوز آنقدر نميتواند اين چيزها را درك كند چون فقط سه سال دارد و ميگويد كه بابايي بياد بريم موتورسواری.
🥀🕊پیکر مطهر شهید مدافع
حرم شهید علیرضا بریری
از شهداے جاویدالاثر کربلای
خانطومان بعد از گذشت قریب
سه سال از زمان شهادت شناسایی
شده وبه وطن بازگشت.
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🌷آنکہ چون سرو سهی
بدرقہ شد با گلِ اشڪ
اینڪ از معـرڪہ ؛
چون نسترنش آوردند …🕊😭
🥀🕊رجعت پیکر پاک مدافع حرم
شهید علیرضا بریری
خوش آمدی دلاور🕊🥀
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
وزنهبردار كشورمان خطاب به شهيد بريري گفت: وقتي تو دوست مهربان و همشهري نازنينم پاي شرافت انساني ايستادي و وزنه ايمان الهي را بالاي سر بردي، دچار آرامش شدم.
بهادر مولايي قهرمان وزنهبرداري كشورمان و دارنده مدال نقره مسابقات جهاني در سال 2013 با انتشار تصويري از شهيد عليرضا بريري از شهداي مدافعان حرم كشورمان نوشت:
عليرضا جان، بذار برايت بگويم وقتي كه روي تخته مي رفتم، قبل از آنكه پاي ميله و وزنه ها بايستم، دلم شور مي زد.
چشم هايم را مي بستم تا در درونم به آرامش برسم، دور از چشم ها و هياهوي تماشاگران.
ولي وقتي تو دوست مهربانم، همشهري نازنينم پاي شرافت انساني ايستادي و وزنه ايمان الهي را بالاي سر بردي، دچار آرامشي شدم شگفت.
حالا كه روي تخته مي روم با آرامشي كه تو به من هديه دادي از سرچشمه جانت، ديگر دلشوره ندارم.
سپاسگزارم از تو همشهري دلاورم كه تو در جهاد اكبر سربلندي و ما در جهاد اصغر هنوز مانده ایم.
🥀🕊در آغوش من پروبال یافتی
در آغوش مولاحسین پرگشودی
حلالت باشد آغوش مادرانه ام
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🌷🕊برای برگشتنت به خانه
یک شهر به استقبالت می آیند
سنگینی کوله ات را یک تنه بردوش خواهم کشید
قدم بر چشم جانم گذاشتی
به خانه خوش آمدی🕊🌷
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🥀🕊 بابا آمد
🌹خلوت پدر و پسری
پس از سه سال انتظار
در معـراج شهدا🕊
🌷🕊 شهید علیرضا بریری
آقا محمدامین🍃😭
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🌹🕊خــوش اومــدی مــسافرسوریه
🥀🕊پدرم پر زد و سوریه رفت
تا بجنگد برابر دشمن
مرد میدان خون وآتش بود
شعله می ریخت بر سر دشمن
❤️موج در موج شور طوفان داشت می خروشید و مثل دریا بود
” السلام علیک یا زینب ”
روی سربند او چه زیبا بود
💐🕊آسمان را ستاره باران کرد
با نگاه قشنگ و روشن خود
پدرم خاک پاک سوریه را
دوست میداشت مثل میهن خود
❤️ناگهان پر کشید و غوغا شد
از خروش پرنده ها در شهر
می رود کوچه کوچه تابوتش
روی دوش پرنده ها در شهر
❤️آه امروز جای او خالیست
خانه ی ما پر از سکوت و غم است
پدرم زنده است می دانم
او “شهید مدافع حرم” است
🌷🕊(از زبان محمدامین، فرزند شهید بریری)🕊🌷
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
🌷از بین انگشتان پدر جاده ی حرم به آسمان پیداست
🥀غربت مدینه وار کوچه های خانطومان
تنهایی حسین و غوغای شام
💐بامن از لباس رزم پدر حرف بزن مادر!
لباس رزم پدر!
🌴بگذار در نبرد آخرالزمان اهالی زمین و آسمان بگویند: پسر کو ندارد!!! نشان از پدر
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
آخرین عکس خانوادگی 😔😢
بماند این یادگاری سالیانی…
🥀خوش بادت این پرواز در اوجِ دلیری
برگشته ای تنها ز خان طومان …بریری ؟؟؟🕊
🌷🕊از رادمهر و از رجایی فر خبر کو؟
بلباسی و جمشیدی مادر خبر کو ؟
💐🕊خوش آمدی جان برادر، ناز شستت
مانده عَلَم در اوج، روی هر دو دستت
┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄
💢✨هیچ وقت مانع رفتنش نشدم، دلتنگش بودم اما ته دلم راضی بودم به شهادتش، واقعا حقش بود.
💢✨خودشم همیشه بهم میگفت اگه شما و مامان #راضی نباشید من هیچ وقت #شهید نمیشم.
💢✨وقتی که میرفت بهش گفتم من نگران محمدامین هستم؛ اون خیلی کوچیکه اگه شهید بشی چی به سرش میاد!
گفت: خانم نگران نباش، اگه روزی من نباشم خدا سرپرستش میشه، کلی هم قوم و خویش معنوی پیدا میکنه