خاطرات دردناکشهداشهدای مدافعان حرمموضوع

اگر سپاه، شهید حاج قاسم سلیمانی و یارانش نبودند…(قسمت سوم)

سه روز قبل از فوت در اثر سکته مغزی که باعث شده بود، سمت چپ بدنش فلج شود، شیخ حامد همه اعضای خانواده را فرا خواند و طی آن پرده از ماهیت واقعی برادر ناتنی اش «عبود» برداشت که هم اکنون در قالب جدیدی به عنوان یکی از سرکردگان «داعش» در موصل ظاهر شده بود.

–  عبود، اولین جوان روستا بود که به عضویتش در حزب بعث افتخار می کرد و شعارهای این حزب را سر می داد و عکس «میشل عفلق»، موسس حزب را بالا برده بود و در تظاهراتی که در حمایت از کودتای 17 تا 30 ژوئن 1967 میلادی در خیابان های سنجار و تلعفر و موصل به راه افتاده بود، شرکت می کرد.

شرکت در تظاهرات در شهرها و مناطق مختلف و دادن راپورت مخالفان حزب و اعضای احزاب دیگر، باعث شد تا وی ظرف یک سال مدارج ترقی در حزب بعث را طی کند و به یکی از مسئولان حزب در استان نینوی تبدیل شود.

با آغاز جنگ ایران و عراق به یکی از مهمترین جاسوس‌های حزب بعث تبدیل شد که راپورت جوانان و مردانی که از پیوستن به صفوف ارتش رژیم بعث فرار می کردند یا مخالف رژیم سابق بودند، را می داد.

شیخ حامد نفسی تازه کرد و اینگونه ادامه داد: سال چهارم جنگ عبود دل به دختری ایزدی می بندد و از آنجا که ازدواج مسلمان و غیر مسلمان در دین اسلام و همچنین دین ایزدی ها تحریم شده، وی با آن دختر ایزدی به شهر «بصره» فرار کرده و آنجا با هم ازدواج می کنند. ما هم برای جلوگیری از خون و خونریزی بین ما و طایفه ایزدی آن دختر، چاره ای نداشتیم، جز اینکه از وی اعلام برائت کنیم.

به این ترتیب، چند سال بی خبر از عبود و اینکه چه می کند، گذشت تا اینکه اوایل سال ششم جنگ خبر رسید که وی در عملیات «جزایر مجنون» کشته شده، اما نام او نه در میان کشته ها و نه در فهرست اسرا دیده می شد.

بعدها خبر رسید که وی اصلا از ملحق شدن به ارتش امتناع کرده و چون شرایط را بر وفق مراد خود ندیده، ابتدا به ترکیه و از آنجا به یونان مهاجرت کرده و از آنجا به انگلیس رفته و پناهندگی سیاسی گرفته است.

اما وصیت من به شما اینه که مبادا اجازه بدید، روزی عبود پا به روستا بزاره، حتی نمی خوام پشت جنازه ام راه بیفته، بدونید که با این کار عهدی که با ایزدی ها بستیم، نقض میشه و باید منتظر به راه افتادن حمام خون توی روستا باشید.

اسارت دختران و زنان ایزدی

روایت زن ایزدی در بازار برده فروشان

“با شلاق، چوب، محرومیت، گرسنگی و ترس، شریهان که در آن زمان ۱۶ سال داشت، روز‌های خود را به همراه هزاران ایزدی که از چندین روستا از جمله «تل قصب»، «رمبوسی»، «کوجو»، «تل بنات» و خانصور جمع آوری کرده بودند، بوسیله اتوبوس به شهر‌های موصل و رقه انتقال دادند.

سه تاجر برده که وی القاب آن‌ها را این چنین نام می‌برد: ابو حمزه، ابوموسی و ابوهاجر از نخستین افرادی بودند که آن‌ها را از بازار‌های برده فروشان در عراق خریداری و آن‌ها را مجبور به پوشیدن لباس‌های نامتعارف کردند.

سپس شریهان به مزرعه‌ای که فردی به نام «ابوسعید» مالک آن بود، برده شد.

ابوسعید نخستین فردی بود که پس از خریداری شریهان، به وی تجاوز کرد.

او در این خصوص می‌گوید: هنگامی که (ابوسعید) متوجه شد که من باردارم، با پوتین نظامی اش ضربه‌ای محکم به شکم من زد که در پی آن جنین سقط شد و نزدیک بود من نیز از شدت خونریزی، جان خود را از دست بدهم. من آرزوی مرگ می‌کردم تا از عذاب‌هایی که می‌کشم، راحت شوم.

ابوسعید بار دیگر مرا به ابوعبدالله و ابوخطاب جزراوی فروخت و پس از آن به ابو انس عراقی فروخته شدم تا معاملات فروش در خانه ابوناصر شامی به عنوان خدمتکار و برده جنسی پایان یافت.

او در خصوص عملیات‌های فروش میان عراق و موصل می‌گوید که قابل شمارش نیستند؛ اما آخرین آن‌ها سفری عبوری از رقه به سوی مناطق گروه تروریستی جبهه النصره در شهر ادلب بود.

این بار، تاجران برده او را از ابوعبدالله داغستانی و ابوخالد عراقی که هر دو از ادلب به رقه سوریه آمده بودند، سپس از حومه حمات به جبال الزاویه رفته بودند، خریداری کردند. او سپس در زندان عقاب که او آن را به جهنم توصیف می‌کند، بازداشت شد. وی در خصوص ویژگی‌های این زندان می‌گوید: زندان بسیار بزرگی بود که اتاق‌های تاریک فراوانی داشت، هیچ صدایی از فریاد‌های شکنجه شدگان در آن شنیده نمی‌شد.

زندان باستانی «عقاب» در میان منطقه کفرنبیل و الباره در جبل زاویه قرار داشت و بر پایه گزارشگران شهر ادلب، زندان‌های متعددی متعلق به جبهه النصره در این شهر وجود داشته است.

فرمانده تیپ ادلب شمالی که تحت نیرو‌های سوریه دموکراتیک قراردارد، در این خصوص گفت: زندان عقاب، ساختمانی قدیمی است که اتاق‌های فراوانی دارد که از آن‌ها به عنوان سلول‌های زندان برای زندانی کردن افراد انتخاب شده از سوی دستگاه اطلاعاتی ترکیه استفاده می‌شود.

این ساختمان همچنین شامل حیاط بزرگ زیر زمینی برای تحقیق و بازجویی بود. این زندان را فردی به نام «ابوتراب جبهه» که اصالتی سوری دارد، اداره می‌کرد.

او همچنین از وجود ۵۰ زن بازداشتی در این زندان سخن گفت و اعلام کرد: در میان این افراد، کرد‌هایی از عفرین، ایزدی، علوی، مسیجی‌ها وجود داشتند که به عنوان زندانی با شوک الکتریکی شکنجه شده و به عنوان کافر به آن‌ها تجاوز می‌شد.”

همین که خبر تصرف روستای فیروزه به گوش مراد رسید، سراسیمه خود را به روستایش رساند و به سراغ خانه آنها رفت .. داخل خانه کاملا بهم ریخته و همه چیز نابود شده بود .. لباس ها و روسری های فیروزه را شناخت که روی زمین افتاده بود ..

فقط دعا می کرد که زنده باشد .. به همراه پسر خاله اش «ضیا» با وحشت از خانه فیروزه خارج شد تا شاید کسی را ببیند و خبری از سرنوشت اهالی روستا به خصوص زنان و دخترانش بگیرد.

در راه دو مرد مسلح جلوی آنها را گرفته و از آنها رمز تردد در روستا را سوال کردند، مراد دست پاچه شده بود و نمی دانست، چه جوابی بدهد، ضیاء هم حالی بهتر از او نداشت، اما سعی کرد، خود را جمع و جور کند و با لکنت گفت: «امارت اسلامی پاینده باد»

یکی از آن دو مرد مسلح خندید و راه را برای آنها باز کرد .. مراد جراتی به خود داد و درباره سرنوشت دختران و زنان روستا پرسید .. همان مرد با همان خنده کریه و زننده خود ادامه داد: همه به موصل منتقل شدن .. فقط دو نفر از اونا طی عملیات تصرف روستا کشته شدن، اما بقیه همه سالم و سرحال به موصل منتقل شدن تا بین افراد تقسیم بشن ..

شما هم تا دیر نشده سریع خودتونو به موصل برسونین یکی از اونا بهتون برسه .. البته نرسید هم زیاد ناراحت نباشین، چون روستاهای ایزدی زیادی مونده که باید زیر پرچم داعش بیان، همه از زن ها و دخترای ایزدی سهم می برن.

************

مراد تصمیمش را گرفته بود .. می خواست، به هر طریق ممکن فیروزه را پیدا کند و تنها راهش این بود که به ظاهر به صفوف داعش ملحق شود تا آزادی تردد در مناطق مختلف را داشته باشد، علاوه بر اینکه می توانست از نفوذ عمویش، عبود نیز استفاده کند.

به همین دلیل راهی موصل شد تا به ظاهر با امیر داعش در موصل به عنوان نماینده «ابو بکر البغدادی» خلیفه خود خوانده داعش بیعت کند.

در همان ماه اول پیوستنش به داعش در موصل مرتب از این دیوان به این دیوان خلافت پاس داده شد تا دوره های مختلف شرع و دین را بگذراند. مدرکش هم مورد پذیرش واقع نشد، چون به اعتقاد والی موصل وی حتی نمی تواند جو را از گندم و مرغ را از خروس تشخیص دهد.

جولان داعشی‌ها در موصل

وزیر داعشی متجاوز به زنان در کرکوک

“وزیر داعشی که پیشتر پزشک بود، با پیوستن به داعش پزشکی را رها کرده و اقدام به شکنجه جنسی زنان و کودکان می کرد.اسلام طه العبیدی، پزشک سفاک داعش که لباس سفید پزشکی را به کناری نهاد، تحت لوای گروه تروریستی داعش اقدام به قتل، شکنجه و تجاوز به زنان نموده بود.

طه العبیدی پنجم دسامبر ۲۰۱۶ در حمله هوایی ائتلاف بین المللی در جنوب غرب استان کرکوک در شمال عراق به هلاکت رسید.

پایگاه های کردی به نقل از “فیان دخیل” نماینده ایزدی در مجلس عراق گزارش دادند که این تروریست داعشی شخصا ده ها تن از زنان ربوده شده ایزدی و نیز یک دختر بچه دوازده ساله ایزدی را مورد تعرض قرار داده بود که به درگذشت این کودک انجامید.

بیانیه شورای امنیت اقلیم کردستان حاکیست که العبیدی که قبل از حمله داعش در حرفه پزشکی فعالیت داشت، مسئول قتل ده ها غیرنظامی استان کرکوک و رنج های دختران کرد ایزدی و جنایت علیه آنان بوده است.

داعش وی را ابتدا به عنوان رئیس بیمارستان الحویجه و سپس به عنوان وزیر بهداشت برگزیده بود. العالم: پایگاه اسکای نیوز عربی به نقل از منابع امنیتی اقلیم کردستان”

این داستان (واقعی) ادامه دارد…

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا