شهدای دفاع مقدسشهدای شاخص

دکتر مصطفی چمران | سالروز شهادت در 31 خرداد 1360

بِسـم ِ ربـــــِّـ  الشــُّـهـداءِ  والصِّـدیقیــن

مثلِ چمرانم را آرزوست!؟ 🇮🇷

💠 شخصیت جامع و چندبُعدی شهید دکتر مصطفی چمران که ساخته و پرداخته مکتب اهل بیت(ع) بود .

درعرصه های گوناگون جهادعلمی ، فرهنگی ، سیاسی و نظامی باتمام توان درخدمت به مستضعفین و پابرهنگان ،سر از پا نمی شناخت.

او که در بالا ترین رتبه های علمی و دربهترین شرایط رفاهی قرارداشت .

بااحساس تکلیف دینی و اسلامی ، تمامی محاسبات مادی و دنیایی را به کناری نهاد و درهجرتی تمام عیار و مجاهدانه به لبنان رفت و باتلاشی همه جانبه و خستگی ناپذیر برای ساماندهی اوضاع شیعیان ، با رنج و درد آنها همراه شد وبرای خدمت به خانواده های مستضعف همت گماشت .

فداکاری های شهید چمران درلبنان ، ازاو چهره ای فوق العاده محبوب ، مردمی ومجاهد در اذهان مردم پدیدارساخت .

💠با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام ، شهید چمران برای مجاهدت درراه تحقق آرمانهای امام و خدمت خالصانه به انقلاب اسلامی ، پس ازسال ها به ایران برگشت و در مسئولیت های مهم و خطیر، کمر همت بست .

💠چمران ، مرد خدا بود.

خطر می کرد.

آنجا که انگشت نورانی امام عظیم الشان ، راه را نشان می‌داد درتبعیت از ولایت ، درنگ نمی کرد ، اهل محاسبات دنیایی نبود.

عمل به تکلیف و امتثال اوامر مقام ولایت امرانقلاب اسلامی ،برای او حجت شرعی بود که باتمام توان وداشته های خویش و تجربیات گران سنگ سالهای مبارزه انجام وظیفه نماید .

💠نیایش های شهید دکتر مصطفی چمران و مناجات های عارفانه او ،پشتوانه زیست انقلابی وزندگی سراسر مجاهدت ، تلاش و همت خستگی ناپذیر این قهرمان میدانهای جهاد و شهادت بود.

درهنگامه ای که انقلاب نوپای اسلامی مورد هجوم گروه های ضد انقلاب درکردستان و کفاربعثی و حامیان مستکبرش درجنوب قرار گرفت وهنوز میدانهای نبرد سرو سامانی به خود نگرفته بود شهید چمران به همراه عده ای از افراد پرشور و انقلابی ، راهی جبهه های حق علیه باطل شد.

 با جانفشانی هاو ایثارگریهای جانانه ، جان خویش رادرطبق اخلاص نهاد و صحنه های باعظمتی از دلاوریها را به نمایش گذاشت .

کردستان و جبهه های جنوب بویژه سوسنگرد شاهد مجاهدتهای خستگی ناپذیر و غرورآفرین شهید والامقام دکترمصطفی چمران است .

دکتر مصطفی چمران با خدای خویش نجواکرد که :

💠ترا شکر مي کنم که از پوچي ها ، ناپايداري ها ، خوشي ها و قيد و بندها آزادم کردي و مرا در طوفانهاي خطرناک حوادث رها ننمودي، و درغوغاي حيات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردي، لذت مبارزه را به من چشاندي، مفهوم واقعي حيات را به من فهماندي…

فهميدم که سعادت حيات در خوشي و آرامش و آسايش نيست ، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصيبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.

💠 او در حیات دنیایی اش از نیایش به مجاهدت و شهادت رسید و چه زیبا وصیت کرد که :

 “… به خاطر عشق است كه فداكاري مي كنم. به خاطر عشق است كه به دنيا با بي اعتنائي مي نگرم و ابعاد ديگري را مي يابم.

به خاطر عشق است كه دنيا را زيبا مي بينم و زيبائي را مي پرستم.

به خاطر عشق است كه خدا را حس مي كنم، او را مي پرستم و حيات و هستي خود را تقديمش مي كنم.

و با آغوش باز به استقبال شهادت مي روم …”

💠امروزکه او درمیان ما نیست بیش ازهرزمان دیگری ، انقلاب اسلامی به اندیشه های انقلابی او ،…

💠 معجونی به نام دکتر مصطفی چمران

یک نفر را فرض کنید با سابقه علمی بسیار عالی که در ایالات متحده آمریکا مشغول به تحصیل در سطوح عالی بوده و یک دانشمند فیزیک پلاسمای هسته‌ای به شمار می‌رود.

یک شخص دیگر را فرض کنید که گروهبان تعلیم دهنده‌ی عملیات های نظامی است؛

در لبنان کار با آر‌پی‌جی را یاد گرفته و در جنگ، به رزمندگان خودمان آموزش می‌دهد.

این دو شخصیت را با هم ترکیب کنید؛ احساسات رقیق و ایمان قوی را به آن اضافه کنید. معجونی به دست می‌آید به نام چمران.

معجونی که با وجود او تضاد بین سنت و مدرنیته می‌شود حرف مُفت؛ تضاد بین ایمان و علم می‌شود حرف خنده‌دار.

معجونی که این تضادهای قلابی را که تحت عنوان نظریه مطرح است باطل می‌کند و می‌شود نمونه‌ی بارز یک استاد و دانشمند بسیجی.

🔸۳۱ خرداد، سالروز شهادت شهید دکتر چمران

🔸بیانات امام خامنه‌ای(حفظه‌الله) در دیدار با اعضاى بسیجى‌ هیئت علمى دانشگاه‌ها 1389/04/02💠

کتاب زندگی به سبک امام و شهدا ناصر کاوه

 

مى گفتند «چمران هميشه توى محاصره است»

در آستانه سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران در 31 خرداد 1360، نقل خاطراتی کوتاه از سیره رفتاری این رزمنده عارف، قطعا پر برکت خواهد بود.

1) با خودش عهد كرده بود تا نيروى دشمن در خاك ايران است برنگردد تهران.

نه مجلس مى رفت، نه شوراى عالى دفاع. يك روز از تهران زنگ زدند. حاج احمد آقا بود. گفت «به دكتر بگو بيا تهران.»گفت «عهد كرده با خودش، نمى آد.»

گفت «نه بياد. امام دلش براى دكتر تنگ شده.». بهش گفتم. گفت «چشم. همين فردا مى ريم.»

2) گفتم «دكتر، شما هرچى دستور مى دى، هرچى سفارش مى كنى، جلوى شما مى گن چشم، بعد هم انگار نه انگار. هنوز تسويه اى ما رو ندادن. ستاد رفته زير سؤال.

مى گن شما سلاح گم كرده ين…» همان قدر كه من عصبانى بودم، او آرام بود.

گفت «عزيزجان، دل خور نباش. زمانه ى نابه سامانيه.

مگه نمى گفتن چمران تل زعتر را لو داده؟ حالا بذار بگن حسين مقدم هم سلاح گم كرده. دل خور نشو عزيز.»

3) دكتر آرپى جى مى خواست، نمى دادند. مى گفتند دستور از بنى صدر لازم است.

تلفن كرده بود به مسئول توپ خانه. آن جا هم همان آش و همان كاسه.

طرف پاى تلفن نمى ديد دكتر از عصبانيت قرمز شده. فقط مى شنيد كه «برو آن جا آرپى جى بگير. ندادند به زور بگير. برو عزيز جان.»

4) از اهواز راه افتاديم; دو تا لندرور. قبل از سه راهى ماشين اول را زدند.

يك خمپاره هم سقف ماشين ما را سوراخ كرد و آمد تو، ولى به كسى نخورد، همه پريديم پايين، سنگر بگيريم.دكتر آخر از همه آمد.

يك گُل دستش بود. مثل نوزاد گرفته بود بغلش.

گفت «كنار جاده ديدمش. خوشگله؟»

5) اوايل كه آمده بود لبنان، بعضى كلمه هاى عربى را درست نمى گفت.

يك بار سر كلاس كلمه اى را غلط گفته بود. همه ى بچه ها همان جور غلط مى گفتند. مى دانستند و غلط مى گفتند.

امام موسى مى گفت (دكتر مصطفی چمران يك عربى جديد توى اين مدرسه درست كرد)

6) به پسرها مى گفت شيعيان حسين، و به ما شيعيان زهرا.

كنار هم كه بوديم، مهم نبود كى پسر است كى دختر.

يك دكتر مصطفى مى شناختيم كه پدر همه مان بود، و يك دشمن كه مى خواستيم پدرش را در بياوريم.

7) چپى ها مى گفتند «جاسوس آمريكاست. براى ناسا كار مى كند.»

راستى ها مى گفتند «كمونيسته.» هر دو براى كشتنش جايزه گذاشته بودند. ساواك هم يك عده را فرستاده بود ترورش كند.

يك كمى آن طرف تر دنيا، استادى سر كلاس مى گفت «من دانشجويى داشتم كه همين اخيراً روى فيزيك پلاسما كار مى كرد.»

8) سال دوم يك استاد داشتيم كه گير داده بود همه بايد كراوات بزنند.

سر امتحان. چمران كروات نزد، استاد دو نمره ازش كم كرد. شد هجده. بالاترين نمره.

9) تصميم گرفتم بروم پيشش، توى چشم هاش نگاه كنم و بگويم «آقا اصلا جبهه مال شما.

من مى خوام برگردم.» مگر مى شد؟ يك هفته فكر كردم، تمرين كردم.

فايده نداشت. مثل هميشه، وقتى مى رفتم و سلام مى كردم،

انگار كه بداند ماجرا چيست، مى گفت «عليك السلام» و ساكت مى ماند. ديگر نمى توانستم يك كمله حرف بزنم.

لبخند مى زد و مى گفت «سيد، دو ركعت نماز بخوان درست مى شه.»

10) مى گفتند «چمران هميشه توى محاصره است.»

راست مى گفتند. منتها دشمن ما را محاصره نمى كرد. دكتر نقشه اى مى ريخت.

مى رفتيم وسط محاصره. محاصره را مى شكستيم و مى آمديم بيرون…😰

التماس دعا: ناصرکاوه

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا