شهید مدرس / شجاع و قاطع / 10 آذر سالگرد شهادت آیت الله مدرس…………….
خاطراتی از شهید مدرس
یك روز طلبهای نزد مدرس آمد و در نامهای نوشته بود: اجازه بفرمایید در وزارت معارف به عنوان معلم استخدام شوم. مدرس روی یك قطعه كاغذ نوشت: آقای وزیر معارف! حامل نامه، یكی از دزدان و قصد همكاری با شما را دارد. گردنهای به وی واگذار كنید…
طلبه، نامه را گرفت و رفت. پس از چند لحظه خجالت زده بازگشت و گفت: آقا! چه بدی از من دیدهاید؟ اگر كسی به شما چیزی گفته، دروغ گفته است. مدرس جواب داد: اگر بگویم كه تو شخص فاضل و متدینی هستی، تو را راه نمیدهند. برو و نامه را ببر… او مجدداً نامه را برد و فردای آن روز خدمت مدرس رسید و گفت: آقا! استخدام شدم و مدیریت یك مدرسه را هم به من دادهاند…
یكی از نمایندگان روحانی پشت تریبون مجلس مشغول نطق بود و بی مناسبت به بیان مسائل مذهبی و روضه خوانی می پردازد. مدرس سخن او را قطع می كند و میگوید: مؤمن! سپهسالار دو ساختمان چسبیده به هم ساخته. یكی این مجلس و یكی هم مسجد و مدرسه. شما اشتباه آمدید. باید به ساختمان بغلی بروید. در مسجد روضه خوانده میشود و اینجا مجلس و محل قانونگذاری و رسیدگی به امور مردم و مملكت است….
نصرت الدوله وزیر دارایی كه بودجة مملكت را در مجلس مطرح كرده بود، یك روز به منزل مدرس آمد و میخواست مدرس با لایحة او مخالفت نكند. مدرس به او گفت: شاهزاده! پاشو، آب قلیان را عوض كن.
نصرت الدوله برخاست و آب قلیان را عوض كرد ولی قلیان را پر از آب كرد. مدرس گفت: تو آب قلیان را نمی توانی عوض كنی، می خواهی بودجة مملكت را تنظیم كنی؟!…
در یكی از جلسات مجلس صحبت بر سر این بود كه حقوق نمایندگان دو برابر شود. مدرس طی نطق كوتاهی گفت: عدهای كه نیاز دارند بگیرند و گروهی كه احتیاجی ندارند نگیرد. كسانی كه امورات شان سخت می گذرد اشكالی ندارد كه دو برابر حقوق بگیرند. یكی از نمایندگان اظهار داشت: چرا رئیس الوزراء و افراد كابینه هر كدام هزار و دویست تومان میگیرند و نمایندة مجلس صد تومان؟
مدرس با خونسردی پاسخ داد: برای اینكه این افراد، تفنگ و سرنیزه دارند و نمایندگان ندارند
حاضرجوابی
مدرس غالبا نامه هایی كه مینوشت، روی كاغذ پاكت تنباكو و كاغذهایی بود كه آن روزگار، قند در آن میپیچیدند. یكی از وزیران نامهای از مدرس دریافت داشته و آن را اهانت به خود دانسته بود. روزی یكی از آشنایان مدرس آمد و یك بسته كاغذ آورده به مدرس گفت: جناب وزیر این كاغذها را فرستادهاند كه حضرت آقا مطالب خود را روی آنها مرقوم فرمایند.
مدرس گفت: عبدالباقی! چند ورق از آن كاغذهای مرغوب خودت را بیاور. فرزند مدرس فوری بستهای كاغذ آورد. مدرس به آن شخص گفت: آن بسته كاغذ وزیر را بردار و این كاغذها را هم روی آن بگذار. سپس روی تكه كاغذ قند نوشت: جناب وزیر! كاغذ سفید فراوان است ولی لیاقت تو بیشتر از این كاغذ كه روی آن نوشتهام نیست…
روزی، وثوق الدوله پس از تنظیم قرارداد معروف خود با انگلیس به خانة مدرس آمد و گفت: آقا! شنیده ام شما با قرارداد تنظیمی بین ما و دولت انگلیس مخالفت كردهاید.
مدرس: فرمودند:بلی… وثوق الدوله: آیا قرارداد را خوانده اید؟ مدرس:نه…. وثوق الدوله: پس به چه دلیل مخالفید؟ مدرس: قسمتی از آن قرارداد را برای من خواندهاند. جملة اولش كه نوشته بودید دولت انگلیس استقلال ما را به رسمیت شناخته است… “انگلیس كیست كه استقلال ما را به رسمیت بشناسد؟ آقای وثوق! چرا شما این قدر ضعیف هستید؟”
وثوق الدوله: آقا! به ما پول هم داده اند. مدرس: آقای وثوق اشتباه كردید، ایران را ارزان فروختید….
یك روز نمایندة بوشهر در مجلس از ناامنی و عدم رعایت قوانین و مقررات صحبت به میان آورد و با كنایه از رضاشاه گلایه نمود. پس از صحبتهای او، مدرس پشت تریبون رفته و به طور مشروح صحبت كرد و اظهار داشت: شما ضعف دارید. بالاترین قدرتها، قدرت ملت است و قدرت مجلس نیز ناشی از قدرت ملت. ما بر هر كس قدرت داریم. این صحبتها چیست كه میكنید؟ شما از رضاخان ترسیدهاید، شما او را شیر پنداشتهاید، در حالی كه شغالی بیش نیست. شما را ترسانده، ما همة اینها را كنار میگذاریم تا بروند در خانههایشان بنشینند….
شجاعت مدرس
یكی از رجال سیاسی نزد مدرس آمد و اظهار داشت: اعلیحضرت (احمدشاه) از شما گله فرمودند كه آقای مدرس با مقاصد ما همراه نیستند. مدرس ضمن برداشتن قلم و كاغذ گفت: در ملاقاتی كه دارید این نامه را به او بدهید و در حالی كه بلند بلند می خواند نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم… شهریارا! خداوند دو چیز به من نداده، یكی ترس و دیگری طمع. هر كس با مصالح ملی و امور مذهبی همراه باشد من با او همراهم والا فلا…
در یكی از جلسات مجلس صحبت بر سر این بود كه حقوق نمایندگان دو برابر شود. مدرس طی نطق كوتاهی گفت: عدهای كه نیاز دارند بگیرند و گروهی كه احتیاجی ندارند نگیرد. كسانی كه امورات شان سخت می گذرد اشكالی ندارد كه دو برابر حقوق بگیرند. یكی از نمایندگان اظهار داشت: چرا رئیس الوزراء و افراد كابینه هر كدام هزار و دویست تومان میگیرند و نمایندة مجلس صد تومان؟ مدرس با خونسردی پاسخ داد: برای اینكه این افراد، تفنگ و سرنیزه دارند و نمایندگان ندارند…
یك شب نیمه های شب یك مرد خارجی با یك مترجم به منزل مدرس آمدند. شخص خارجی شروع به صحبت كرد و دیگری هم ترجمه می نمود و معرفی كرد كه, آقا! ایشان نمایندة دولت انگلیس هستند. یك چك سفید برای شما آوردهاند كه مبلغ آن را هر طور میخواهید بنویسید و به هر طریق كه می خواهید خرج كنید…مدرس گفت: “این چك چیست؟”…
جواب داد: آقا! چك كاغذی است كه مینویسند و میبرند در بانك، آنجا امضا میكنند و هر مبلغی كه در آن نوشته از بانك میگیرند…. مدرس گفت: چرا حالا (نصف شب) آوردی؟ جواب داد: ما شنیده بودیم شما پول نمیگیرید؛ حالا نصف شب چك را آوردیم…
مدرس اظهار داشت: نه، هر كه به شما گفته بی خود گفته. من پول میگیرم منتهی به این صورت نه. اولاً، باید طلا باشد آن هم بار شتر و در میان روز روشن و بعد از نماز در مدرسة سپهسالار با شتر بیاورند. در این صورت میگیرم و هیچ اشكالی ندارد… وقتی پاسخ را ترجمه میكند، نماینده یاسفیر میگوید: مدرس میخواهد آبرو و حیثیت سیاسی ما را در تمام دنیا ببرد…
آدم انتخاب كنید
یك روز وقتی كه مدرس از مجلس به خانه بازگشت، عدهای از مردم به منزل مدرس ریخته و با سر و صدای زیاد گفتند: آقا! این چه لایحهای بود كه امروز تصویب شد؟ مصلحت است…. مدرس پاسخ داد: اگر بیست رأس اسب و الاغ و یك آدم را در مجلسی جمع كنند و از آنها بپرسند كه ناهار چه می خورید، جواب چه میدهند؟… “همه گفتند: جو.” مدرس گفت: آن یك نفر هم ناچار است سكوت كند. این وكلایی كه شما انتخاب كردهاید، شعورشان همین است. بروید آدم انتخاب كنید…
زمانی كه نصرت الدوله وزیر دارایی بود، لایحهای تقدیم مجلس كرد كه به موجب آن، دولت ایران یكصد سگ از انگلستان خریداری و وارد كند. او شرحی دربارة خصوصیات این سگها بیان كرد و گفت: این سگها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است كه به محض دیدن دزد، او را میگیرند…مدرس دست روی میز زد و گفت: مخالفم…. وزیر دارایی گفت: آقا! ما هر چه لایحه میآوریم، شما مخالفید، دلیل مخالفت شما چیست؟… مدرس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست. مگر شما نگفتید، این سگها به محض دیدن دزد، او را میگیرند؟ خوب آقای وزیر! به محض ورودشان، اول شما را میگیرند. پس مخالفت من به نفع شماست… نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسكوت ماند…
یك روز طلبهای نزد مدرس آمد و در نامهای نوشته بود: اجازه بفرمایید در وزارت معارف به عنوان معلم استخدام شوم. مدرس روی یك قطعه كاغذ نوشت: آقای وزیر معارف! حامل نامه، یكی از دزدان و قصد همكاری با شما را دارد. گردنهای به وی واگذار كنید… طلبه، نامه را گرفت و رفت. پس از چند لحظه خجالت زده بازگشت و گفت: آقا! چه بدی از من دیدهاید؟ اگر كسی به شما چیزی گفته، دروغ گفته است. مدرس جواب داد: اگر بگویم كه تو شخص فاضل و متدینی هستی، تو را راه نمیدهند. برو و نامه را ببر… او مجدداً نامه را برد و فردای آن روز خدمت مدرس رسید و گفت: آقا! استخدام شدم و مدیریت یك مدرسه را هم به من دادهاند…