شهدای دفاع مقدسشهدای شاخصنیایش

نیایش‌های عاشقانه و عارفانه‌ی شهید مصطفی چمران

مثلِ چمرانم را آرزوست

    مثلِ چمرانم را آرزوست

💠 انقلاب اسلامی درروند تکاملی خویش بیشترازهمیشه به چمرانها و اندیشه و عمل چنین افراد پاکباخته و انقلابی نیازمبرم دارد.

درآستانه سالگرد شهادت دکتر شهید مصطفی چمران گرامی بداریم خاطره آن شخصیت بزرگی که درقامت یک سرداربین الملل اسلامی ازلبنان تا جبهه های دفاع مقدس فقط برای خدا جنگید و دراین راه پرمخاطره ایثارگریهای فراوانی از خود نشان داد.

💠 شخصیت جامع و چندبُعدی او که ساخته و پرداخته مکتب اهل بیت(ع) بود در عرصه های گوناگون جهادعلمی، فرهنگی، سیاسی و نظامی باتمام توان درخدمت به مستضعفین و پابرهنگان ،سر از پا نمی شناخت.

او که در بالا ترین رتبه های علمی و دربهترین شرایط رفاهی قرارداشت بااحساس تکلیف دینی و اسلامی، تمامی محاسبات مادی و دنیایی را به کناری نهاد و درهجرتی تمام عیار و مجاهدانه به لبنان رفت و باتلاشی همه جانبه و خستگی ناپذیر برای ساماندهی اوضاع شیعیان ، با رنج و درد آنها همراه شد وبرای خدمت به خانواده های مستضعف همت گماشت.

فداکاریهای شهید چمران درلبنان، ازاو چهره ای فوق العاده محبوب ، مردمی ومجاهد در اذهان مردم پدیدارساخت.

💠با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام ، شهید چمران برای مجاهدت درراه تحقق آرمان‌های امام و خدمت خالصانه به انقلاب اسلامی ، پس ازسالها به ایران برگشت و در مسئولیت های مهم و خطیر، کمر همت بست.

💠چمران ، مرد خدا بود و خطر می کرد. آنجا که انگشت نورانی امام عظیم الشان ، راه را نشان میداد درتبعیت از ولایت ، درنگ نمی کرد ، اهل محاسبات دنیایی نبود. عمل به تکلیف و امتثال اوامر مقام ولایت امرانقلاب اسلامی ،برای او حجت شرعی بود که باتمام توان وداشته های خویش و تجربیات گران سنگ سالهای مبارزه انجام وظیفه نماید.

نیایش های شهید چمران و مناجات های عارفانه او ،پشتوانه زیست انقلابی وزندگی سراسر مجاهدت، تلاش و همت خستگی ناپذیر این قهرمان میدانهای جهاد و شهادت بود.

درهنگامه ای که انقلاب نوپای اسلامی مورد هجوم گروه های ضد انقلاب درکردستان و کفاربعثی و حامیان مستکبرش درجنوب قرار گرفت وهنوز میدانهای نبرد سرو سامانی به خود نگرفته بود شهید چمران به همراه عده ای از افراد پرشور و انقلابی، راهی جبهه های حق علیه باطل شد و با جانفشانی هاو ایثارگری‌های جانانه، جان خویش رادرطبق اخلاص نهاد و صحنه های باعظمتی از دلاوریها را به نمایش گذاشت.

کردستان و جبهه های جنوب بویژه سوسنگرد شاهد مجاهدت‌های خستگی ناپذیر و غرورآفرین شهید والامقام دکترمصطفی چمران است.

او با خدای خویش نجوا کرد که:

💠تو را شکر مي کنم که از پوچي ها ، ناپايداري ها ، خوشي ها و قيد و بندها آزادم کردي و مرا در طوفانهاي خطرناک حوادث رها ننمودي، و درغوغاي حيات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردي، لذت مبارزه را به من چشاندي، مفهوم واقعي حيات را به من فهماندي…

فهميدم که سعادت حيات در خوشي و آرامش و آسايش نيست ، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصيبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.

💠 او در حیات دنیایی اش از نیایش به مجاهدت و شهادت رسید و چه زیبا وصیت کرد که : “… به خاطر عشق است كه فداكاري مي كنم. به خاطر عشق است كه به دنيا با بي اعتنائي مي نگرم و ابعاد ديگري را مي يابم.

به خاطر عشق است كه دنيا را زيبا مي بينم و زيبائي را مي پرستم.

به خاطر عشق است كه خدا را حس مي كنم، او را مي پرستم و حيات و هستي خود را تقديمش مي كنم. و با آغوش باز به استقبال شهادت مي روم …”

💠امروزکه او درمیان ما نیست بیش ازهرزمان دیگری ، انقلاب اسلامی به اندیشه های انقلابی او ،به اخلاص و فداکاری او ، به مجاهدتهای سترگ او ، به ولایت مداری او وبه حضور او در میدانهای پرمخاطره نیازدارد.

اگر او نیست انقلاب اسلامی درمسیر رویش نسل جدید نهضت امام خمینی ودرمکتب تربیتی ولی امرمسلمین ، چمران‌های زیادی را پرورش خواهدداد که همچون او ، سرباز ولایت بوده و درتحقق آرمانهای انقلاب زمینه ساز نهضت جهانی مهدوی باشند.

مناجات زیبای دکتر چمران

💎خدایا …
از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت
اما شکایتم را پس میگیرم …
من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد ..
گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ،
معنایش این نیست که تنهایم …
معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت …
با تو تنهایی معنا ندارد !
مانده ام تو را نداشتم چه میکردم …!
❤️دوستت دارم ، خدای خوب من.

🔸نیایش رزمندگان

56 – ای پاهای من! سریع و توانا باشید.
ای دست‌های من! قوی و دقیق باشید.
ای چشمان من! تیزبین و هوشیار باشید.
ای قلب من! این لحظات آخرین را تحمل کن.
به شما قول می‌دهم که پس از چند لحظه، همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش بیابید. من دیگر شما را رنج نخواهم داد.دیگر به شما بی خوابی نخواهم داد و دیگر شما از خستگی فریاد نخواهید کشید.

🔸نیایش رزمندگان

49 – نیایش

خدايا: هنگامي كه غرش رعد آساي من در بحبوحه طوفان حوادث محو مي شد و به كسي نمي رسيد، هنگامي كه فرياد استغاثه من در ميان فحش ها و تهمت ها و دروغ ها ناپديد مي شد…

تو اي خداي من، ناله ضعيف شبانگاه مرا مي شنيدي و بر قلب خفته ام نور مي تافتي و به استغاثه من لبيك مي گفتي.

تو اي خداي من، در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتي، تو در تنهايي، انيس شبهاي تار من شدي، تو در ظلمت نااميدي دست مرا گرفتي و هدايت كردي. در ايامي كه هيچ عقل و منطقي قادر به محاسبه نبود، تو بر دلم الهام كردي و به رضا و توكل مرا مسلح نمودي…

🔸نیایش رزمندگان

2 – قسمتی از مناجات شهید چمران خدايا :از آنچه كرده ام اجر نمي خواهم و به خاطر فداكاري هاي خود بر تو فخر نمي فروشم، آنچه داشته ام تو داده اي و آنچه كرده ام تو ميسرنمودي، همه استعدادهاي من، همه قدرت هاي من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چيزي ندارم كه ارائه دهم، از خود كاري نكرده ام كه پاداشي بخواهم.

شهید دکتر مصطفی چمران

🍂خدایا مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرت عقل”توجیهشان”می‌کنم ببخش!‏

از مناجاتهای شهید مصطفی چمران

خدایا !🌷
تو می دانی که تاجرپیشه نیستم، و تجارت با عشق را کفر میشمارم و در مقابلِ پرستشِ تو که نیاز طبیعی قلب من است اجری نمی خواهم ، و شرم دارم که در مقابل تو بایستم و خیال داد و ستد با تو را داشته باشم.
من به خود اجازه نمی دهم که خود را در برابر تو چیزی به حساب آورم که به فکر معامله بیفتد! من زادۀ توام. من از خود چیزی ندارم که در معامله با تو ارائه دهم ، هر چه هست متعلق به توست.

خدايا،

از بد کردن آدمهايت شکايت داشتم به درگاهت،
اما شکايتم را پس ميگيرم.
من نفهميدم،
فراموش کرده بودم که بدي را خلق کردي تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهايت،
نگاهم به تو باشد.
گاهي فراموش ميکنم که وقتي کسي کنارمن نيست،
معنايش اين نيست که تنهايم،
معنايش اينست که همه را کنار زدي تا خودم باشم و خودت.
با تو تنهايي معنا ندارد.
مانده ام تو را نداشتم چه ميکردم.
دوستت دارم،
خداي من.

شهیددکترمصطفی چمران

خدایا بگذار دریا باشم

ساکن و ساکت،ڪه طوفان‌های سخت هم من را به هیجان نیاورد،قلبم رامثل آسمان صاف وپاک کن که لڪه ڪدورتی ازاعمال خلاف دیگران بر ساحتش ننشیند

❣️اگر آدمی همیشه در بستر حریر بخوابد، همیشه همای سعادت را در آغوش بگیرد، از تکامل بازخواهد ماند

خدایـــــا!
پستے دنیا و ناپایدارے روزگار را
همیشه در نظرم جلوه گر ساز؛
تا فریب زرق و برق عالم خاکے
مرا از یاد و عظمت تو دور نکند!

لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و ازاین عالم به دنیای دیگری میبرند؛ اینها همه وهمه از تجلیات عشق است

اگر امام زمان غیبت
کرده است،
این غیبت ماست
نه غیبت او…
این ما هستیم که
چشمان خود را بسته ایم،
این ما هستیم
که آمادگی نداریم.
شهید چمران

«خون خود را بر زمین میریزم تا شاید کسی به هوش بیاید، تا مگر وجدانی بیدار شود، ولی افسوس که  منافع مادی و  حب حیات همه را به زنجیر کشیده است.»

💐نمازهایت را عاشقانه بخوان …

حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری . قبلش فکر کن چراداری نماز میخوانی وبا چه کسی قرار ملاقات داری .
آن وقت کم کم لذت میبری از کلماتی که در تمام عمر داری تکرارشان میکنی ولی از تکرارشان لذت میبری.
تکرار هیچ چیز در این دنیا جز نماز قشنگ نیست.

🌹برشی از زندگی شهید چمران
🌷شادی روحش صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم

اولین هدیه ی  شهید چمران به همسرش ؛هدیه ای فراموش نشدنی برای یک دختر مرفه

 

📌در برخوردش با بچه‌ها می‌دیدم که با دقت و توجه ویژه‌ای مراقب روحیه آنهاست و با هر کس مطابق روحیه‌اش صحبت می‌کند. یک جاذبه خدایی در دکتر چمران بود که همه را به سوی خود جذب می‌کرد.

📌من در آن هنگام حجاب مناسبی نداشتم و این باعث شده بود تا برخی از بچه‌ها نسبت به من احساس دوری و بیگانگی داشته باشند ولی دکتر چمران همواره کوشش می‌کرد تا ارتباط مرا به بچه‌ها نزدیک نماید. من در سرکشی به روستاهای جنوب لبنان، با دکتر چمران همراه می‌شدم، البته در آن هنگام هنوز ازدواج نکرده بودیم.

📌 یادم هست روزی در حالی که در یک روستا درون خودرویی نشسته بودیم، دکتر چمران هدیه‌ای به من داد و آن هدیه یک روسری گلدار بود. چمران لبخند زیبایی زد و به من گفت: بچه‌ها دوست دارند شما را با روسری ببینند. من از همان جا روسری را روی سرم گذاشتم.

🌈راوی: غاده جابر، همسر لبنانی شهید مصطفی چمران

مى گفتند «چمران هميشه توى محاصره است»

در آستانه سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران در 31 خرداد 1360، نقل خاطراتی کوتاه از سیره رفتاری این رزمنده عارف، قطعا پر برکت خواهد بود.

1) با خودش عهد كرده بود تا نيروى دشمن در خاك ايران است برنگردد تهران. نه مجلس مى رفت، نه شوراى عالى دفاع. يك روز از تهران زنگ زدند. حاج احمد آقا بود. گفت «به دكتر بگو بيا تهران.»گفت «عهد كرده با خودش، نمى آد.»

گفت «نه بياد. امام دلش براى دكتر تنگ شده.». بهش گفتم. گفت «چشم. همين فردا مى ريم.»

2) گفتم «دكتر، شما هرچى دستور مى دى، هرچى سفارش مى كنى، جلوى شما مى گن چشم، بعد هم انگار نه انگار. هنوز تسويه اى ما رو ندادن. ستاد رفته زير سؤال.

مى گن شما سلاح گم كرده ين…» همان قدر كه من عصبانى بودم، او آرام بود. گفت «عزيزجان، دل خور نباش. زمانه ى نابه سامانيه. مگه نمى گفتن چمران تل زعتر را لو داده؟ حالا بذار بگن حسين مقدم هم سلاح گم كرده. دل خور نشو عزيز.»

3) دكتر آرپى جى مى خواست، نمى دادند.

مى گفتند دستور از بنى صدر لازم است. تلفن كرده بود به مسئول توپ خانه. آن جا هم همان آش و همان كاسه. طرف پاى تلفن نمى ديد دكتر از عصبانيت قرمز شده. فقط مى شنيد كه «برو آن جا آرپى جى بگير. ندادند به زور بگير. برو عزيز جان.»

4) از اهواز راه افتاديم; دو تا لندرور. قبل از سه راهى ماشين اول را زدند. يك خمپاره هم سقف ماشين ما را سوراخ كرد و آمد تو، ولى به كسى نخورد، همه پريديم پايين، سنگر بگيريم.دكتر آخر از همه آمد.

يك گُل دستش بود. مثل نوزاد گرفته بود بغلش. گفت «كنار جاده ديدمش. خوشگله؟»

5) اوايل كه آمده بود لبنان، بعضى كلمه هاى عربى را درست نمى گفت. يك بار سر كلاس كلمه اى را غلط گفته بود. همه ى بچه ها همان جور غلط مى گفتند. مى دانستند و غلط مى گفتند. امام موسى مى گفت «دكتر چمران يك عربى جديد توى اين مدرسه درست كرد

6) به پسرها مى گفت شيعيان حسين، و به ما شيعيان زهرا. كنار هم كه بوديم، مهم نبود كى پسر است كى دختر. يك دكتر مصطفى مى شناختيم كه پدر همه مان بود، و يك دشمن كه مى خواستيم پدرش را در بياوريم.

7) چپى ها مى گفتند «جاسوس آمريكاست. براى ناسا كار مى كند.» راستى ها مى گفتند «كمونيسته.» هر دو براى كشتنش جايزه گذاشته بودند. ساواك هم يك عده را فرستاده بود ترورش كند.

يك كمى آن طرف تر دنيا، استادى سر كلاس مى گفت «من دانشجويى داشتم كه همين اخيراً روى فيزيك پلاسما كار مى كرد.»

8) سال دوم يك استاد داشتيم كه گير داده بود همه بايد كراوات بزنند. سر امتحان. چمران كروات نزد، استاد دو نمره ازش كم كرد. شد هجده. بالاترين نمره.

9) تصميم گرفتم بروم پيشش، توى چشم هاش نگاه كنم و بگويم «آقا اصلا جبهه مال شما. من مى خوام برگردم.» مگر مى شد؟ يك هفته فكر كردم، تمرين كردم.

فايده نداشت. مثل هميشه، وقتى مى رفتم و سلام مى كردم، انگار كه بداند ماجرا چيست، مى گفت «عليك السلام» و ساكت مى ماند. ديگر نمى توانستم يك كمله حرف بزنم.

لبخند مى زد و مى گفت «سيد، دو ركعت نماز بخوان درست مى شه.»

10) مى گفتند «چمران هميشه توى محاصره است.»
راست مى گفتند. منتها دشمن ما را محاصره نمى كرد. دكتر نقشه اى مى ريخت. مى رفتيم وسط محاصره. محاصره را مى شكستيم و مى آمديم بيرون…

دست مرا گرفت و بوسید

یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم ، قبل از آن که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید ، می بوسید و همان طور با گریه از من تشکر می کرد. من گفتم: برای چه مصطفی؟

گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید. گفتم: از من تشکر می کنید؟خب ، این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود، که این همه تشکر می‌کنید.

گفت:دستی که به مادرش خدمت کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد . من از شما ممنونم که با این همه محبت وعشق به مادرتان خدمت کردید.

به روایت همسرش«غاده»

 

ﺷﻔﺎی روح

‏«ﺗﻮﯼ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺳﺮﺩ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻟﻢ ﮐﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﻢ. ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﻧﻤﯿﺒﺮﺩ؛ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺑﻢ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺳﺮﺩ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ. ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﺭﻧﺞ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺷﺮﯾﮏ ﺑﺎﺷﻢ. ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﺳﺮﻣﺎ ﺑﻪ ﺑﺪﻧﻢ ﻧﻔﻮﺫ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺣﻢ ﺷﻔﺎ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ؛ ﭼﻪ ﻣﺮﯾﻀﯽ ﻟﺬﺕ ﺑﺨﺸﯽ…»

‍میخواهم شبیه تو باشم

اولین عید بعد از ازدواجمان که لبنانی ها رسم دارند و دور هم جمع می شوند‌، مصطفی در موسسه ماند!
نیامد خانه پدرم!

آن شب از او پرسیدم:
دوست دارم بدانم چرا نیامدی؟

مصطفی گفت:
الان عید است!
خیلی از بچه ها رفته اند پیش خانواده هاشان.
اینها که رفته اند،
وقتی برگردند،
برای این دویست سیصد نفری که در مدرسه ماندند، تعریف می کنند که چنین و چنان!

من باید بمانم با این بچه ها ناهار بخورم،
سرگرم شان کنم،
که این ها چیزی برای تعریف کردن داشته باشند!

گفتم:
خب چرا مامان غذا فرستاد نخوردی؟
نان و پنیر و چای خوردی؟

گفت:
این غذای مدرسه نیست!

گفتم:
شما دیر آمدید.
بچه ها نمی دیدند شما چی خورده اید.

اشکش جاری شد و گفت:
خدا که می بیند…

———✨——–✨———✨———

 امام زمان (عج) ] احتیاج به سیصد و سیزده کادر دارد… .

امام زمان مجتهدی می خواهد که مدیر هم باشد، سیاستمدار هم باشد، کسی باشد که بتواند منطقه ای از این زمین را اداره کند، کسی باشد که بتواند حکومتی را به دست بگیرد… .

بنابراین اگر امام زمان ظهور نکرده است، به خاطر آن است که این سیصد و سیزده کادر بوجود نیامده است.

دلیل بزرگتر آن است که هنوز تغییر و تحول نفسی درقلوب و نفوس مردم جهان حاصل نشده است، رشد عمومی و تکامل انسانی برای پذیرش عدل و داد و رهبری عادل جهانی و آمادگی روحی حاصل نشده است

به قول شهید چمران؛

بیزارم از چیزهایی که دیگران صبح تا شب بخاطر آن می دوند!…

وقتی سقف تلاش و طلب آدم ها می شود، بزک کردن قیافه و لباس و خانه و ماشین شان. وقتی بازی دنیا را آنقدر جدی گرفته اند که به خاطرش آرامش ندارند و در راهش دروغ می گویند و سر هم کلاه می گذارند…

جایی که فکر به آسمان نشود، پرواز هم معنا ندارد…

و من دلم نمی خواهد دنیا “اکبرُ هَمِّنا” باشد…

خدا نکند دنیا بزرگترین هم و غم ما قرار گیرد.

می خواهم عاشق باشم و بسوزم و نور دهم و بزرگترین نعمتم خدمت در راه خدا باشد.

کتاب زندگی سبک شهدا
تالیف ناصر کاوه

بِسـم ِ ربـــــِّـ  الشــُّـهـداءِ  والصِّـدیقیــن

مثلِ چمرانم را آرزوست!؟ 🇮🇷

💠 شخصیت جامع و چندبُعدی شهید دکتر مصطفی چمران که ساخته و پرداخته مکتب اهل بیت(ع) بود .

درعرصه های گوناگون جهادعلمی ، فرهنگی ، سیاسی و نظامی باتمام توان درخدمت به مستضعفین و پابرهنگان ،سر از پا نمی شناخت.

او که در بالا ترین رتبه های علمی و دربهترین شرایط رفاهی قرارداشت .

بااحساس تکلیف دینی و اسلامی ، تمامی محاسبات مادی و دنیایی را به کناری نهاد و درهجرتی تمام عیار و مجاهدانه به لبنان رفت و باتلاشی همه جانبه و خستگی ناپذیر برای ساماندهی اوضاع شیعیان ، با رنج و درد آنها همراه شد وبرای خدمت به خانواده های مستضعف همت گماشت .

فداکاری های شهید چمران درلبنان ، ازاو چهره ای فوق العاده محبوب ، مردمی ومجاهد در اذهان مردم پدیدارساخت .

💠با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام ، شهید چمران برای مجاهدت درراه تحقق آرمانهای امام و خدمت خالصانه به انقلاب اسلامی ، پس ازسال ها به ایران برگشت و در مسئولیت های مهم و خطیر، کمر همت بست .

💠چمران ، مرد خدا بود.

خطر می کرد.

آنجا که انگشت نورانی امام عظیم الشان ، راه را نشان می‌داد درتبعیت از ولایت ، درنگ نمی کرد ، اهل محاسبات دنیایی نبود.

عمل به تکلیف و امتثال اوامر مقام ولایت امرانقلاب اسلامی ،برای او حجت شرعی بود که باتمام توان وداشته های خویش و تجربیات گران سنگ سالهای مبارزه انجام وظیفه نماید.

💠نیایش های شهید دکتر مصطفی چمران و مناجات های عارفانه او ،پشتوانه زیست انقلابی وزندگی سراسر مجاهدت ، تلاش و همت خستگی ناپذیر این قهرمان میدانهای جهاد و شهادت بود.

درهنگامه ای که انقلاب نوپای اسلامی مورد هجوم گروه های ضد انقلاب درکردستان و کفاربعثی و حامیان مستکبرش درجنوب قرار گرفت وهنوز میدانهای نبرد سرو سامانی به خود نگرفته بود شهید چمران به همراه عده ای از افراد پرشور و انقلابی ، راهی جبهه های حق علیه باطل شد.

با جانفشانی هاو ایثارگریهای جانانه ، جان خویش رادرطبق اخلاص نهاد و صحنه های باعظمتی از دلاوریها را به نمایش گذاشت .

کردستان و جبهه های جنوب بویژه سوسنگرد شاهد مجاهدتهای خستگی ناپذیر و غرورآفرین شهید والامقام دکترمصطفی چمران است .

دکتر مصطفی چمران با خدای خویش نجواکرد که :

💠ترا شکر مي کنم که از پوچي ها ، ناپايداري ها ، خوشي ها و قيد و بندها آزادم کردي و مرا در طوفانهاي خطرناک حوادث رها ننمودي، و درغوغاي حيات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردي، لذت مبارزه را به من چشاندي، مفهوم واقعي حيات را به من فهماندي…

فهميدم که سعادت حيات در خوشي و آرامش و آسايش نيست ، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصيبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.

💠 او در حیات دنیایی اش از نیایش به مجاهدت و شهادت رسید و چه زیبا وصیت کرد که :

“… به خاطر عشق است كه فداكاري مي كنم. به خاطر عشق است كه به دنيا با بي اعتنائي مي نگرم و ابعاد ديگري را مي يابم.

به خاطر عشق است كه دنيا را زيبا مي بينم و زيبائي را مي پرستم.

به خاطر عشق است كه خدا را حس مي كنم، او را مي پرستم و حيات و هستي خود را تقديمش مي كنم.

و با آغوش باز به استقبال شهادت مي روم …”

💠امروزکه او درمیان ما نیست بیش ازهرزمان دیگری ، انقلاب اسلامی به اندیشه های انقلابی او ،…

💠 معجونی به نام دکتر مصطفی چمران

یک نفر را فرض کنید با سابقه علمی بسیار عالی که در ایالات متحده آمریکا مشغول به تحصیل در سطوح عالی بوده و یک دانشمند فیزیک پلاسمای هسته‌ای به شمار می‌رود.

یک شخص دیگر را فرض کنید که گروهبان تعلیم دهنده‌ی عملیات های نظامی است؛

در لبنان کار با آر‌پی‌جی را یاد گرفته و در جنگ، به رزمندگان خودمان آموزش می‌دهد.

این دو شخصیت را با هم ترکیب کنید؛ احساسات رقیق و ایمان قوی را به آن اضافه کنید. معجونی به دست می‌آید به نام چمران.

معجونی که با وجود او تضاد بین سنت و مدرنیته می‌شود حرف مُفت؛ تضاد بین ایمان و علم می‌شود حرف خنده‌دار.

معجونی که این تضادهای قلابی را که تحت عنوان نظریه مطرح است باطل می‌کند و می‌شود نمونه‌ی بارز یک استاد و دانشمند بسیجی.

🔸۳۱ خرداد، سالروز شهادت شهید دکتر چمران

🔸بیانات امام خامنه‌ای(حفظه‌الله) در دیدار با اعضاى بسیجى‌ هیئت علمى دانشگاه‌ها 1389/04/02💠

کتاب زندگی به سبک امام و شهدا ناصر کاوه

مى گفتند «چمران هميشه توى محاصره است»

در آستانه سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران در 31 خرداد 1360، نقل خاطراتی کوتاه از سیره رفتاری این رزمنده عارف، قطعا پر برکت خواهد بود.

1) با خودش عهد كرده بود تا نيروى دشمن در خاك ايران است برنگردد تهران.

نه مجلس مى رفت، نه شوراى عالى دفاع. يك روز از تهران زنگ زدند. حاج احمد آقا بود. گفت «به دكتر بگو بيا تهران.»گفت «عهد كرده با خودش، نمى آد.»

گفت «نه بياد. امام دلش براى دكتر تنگ شده.». بهش گفتم. گفت «چشم. همين فردا مى ريم.»

2) گفتم «دكتر، شما هرچى دستور مى دى، هرچى سفارش مى كنى، جلوى شما مى گن چشم، بعد هم انگار نه انگار. هنوز تسويه اى ما رو ندادن. ستاد رفته زير سؤال.

مى گن شما سلاح گم كرده ين…» همان قدر كه من عصبانى بودم، او آرام بود.

گفت «عزيزجان، دل خور نباش. زمانه ى نابه سامانيه.

مگه نمى گفتن چمران تل زعتر را لو داده؟ حالا بذار بگن حسين مقدم هم سلاح گم كرده. دل خور نشو عزيز.»

3) دكتر آرپى جى مى خواست، نمى دادند. مى گفتند دستور از بنى صدر لازم است.

تلفن كرده بود به مسئول توپ خانه. آن جا هم همان آش و همان كاسه.

طرف پاى تلفن نمى ديد دكتر از عصبانيت قرمز شده. فقط مى شنيد كه «برو آن جا آرپى جى بگير. ندادند به زور بگير. برو عزيز جان.»

4) از اهواز راه افتاديم; دو تا لندرور. قبل از سه راهى ماشين اول را زدند.

يك خمپاره هم سقف ماشين ما را سوراخ كرد و آمد تو، ولى به كسى نخورد، همه پريديم پايين، سنگر بگيريم.دكتر آخر از همه آمد.

يك گُل دستش بود. مثل نوزاد گرفته بود بغلش.

گفت «كنار جاده ديدمش. خوشگله؟»

5) اوايل كه آمده بود لبنان، بعضى كلمه هاى عربى را درست نمى گفت.

يك بار سر كلاس كلمه اى را غلط گفته بود. همه ى بچه ها همان جور غلط مى گفتند. مى دانستند و غلط مى گفتند.

امام موسى مى گفت (دكتر مصطفی چمران يك عربى جديد توى اين مدرسه درست كرد)

6) به پسرها مى گفت شيعيان حسين، و به ما شيعيان زهرا.

كنار هم كه بوديم، مهم نبود كى پسر است كى دختر.

يك دكتر مصطفى مى شناختيم كه پدر همه مان بود، و يك دشمن كه مى خواستيم پدرش را در بياوريم.

7) چپى ها مى گفتند «جاسوس آمريكاست. براى ناسا كار مى كند.»

راستى ها مى گفتند «كمونيسته.» هر دو براى كشتنش جايزه گذاشته بودند. ساواك هم يك عده را فرستاده بود ترورش كند.

يك كمى آن طرف تر دنيا، استادى سر كلاس مى گفت «من دانشجويى داشتم كه همين اخيراً روى فيزيك پلاسما كار مى كرد.»

8) سال دوم يك استاد داشتيم كه گير داده بود همه بايد كراوات بزنند.

سر امتحان. چمران كروات نزد، استاد دو نمره ازش كم كرد. شد هجده. بالاترين نمره.

9) تصميم گرفتم بروم پيشش، توى چشم هاش نگاه كنم و بگويم «آقا اصلا جبهه مال شما.

من مى خوام برگردم.» مگر مى شد؟ يك هفته فكر كردم، تمرين كردم.

فايده نداشت. مثل هميشه، وقتى مى رفتم و سلام مى كردم،

انگار كه بداند ماجرا چيست، مى گفت «عليك السلام» و ساكت مى ماند. ديگر نمى توانستم يك كمله حرف بزنم.

لبخند مى زد و مى گفت «سيد، دو ركعت نماز بخوان درست مى شه.»

10) مى گفتند «چمران هميشه توى محاصره است.»

راست مى گفتند. منتها دشمن ما را محاصره نمى كرد. دكتر نقشه اى مى ريخت.

مى رفتيم وسط محاصره. محاصره را مى شكستيم و مى آمديم بيرون…😰

التماس دعا: ناصرکاوه

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا